عیّاران پرچمدارمردم دوستی درتاریخ / امیر حسین زرین قلم

شاید نخستین چیزی که باید پیرامون تاریخ گفت آن است که معمولاً به واسطه روایتگری گزارش می دهد. به نظرمی آید روایتگری نوعی شیوه اندیشیدن است که ازشیوه ذاتی عمل کردن مغز انسان برمی خیزد. به واسطه روایتگری چیزها را توصیف می کنیم واین امرتوضیح می دهد که چرا تاریخ معمولاً در چنین    حال وهوایی

کد خبر : 2413
تاریخ انتشار : جمعه 22 فروردین 1399 - 23:54

شاید نخستین چیزی که باید پیرامون تاریخ گفت آن است که معمولاً به واسطه روایتگری گزارش می دهد. به نظرمی آید روایتگری نوعی شیوه اندیشیدن است که ازشیوه ذاتی عمل کردن مغز انسان برمی خیزد. به واسطه روایتگری چیزها را توصیف می کنیم واین امرتوضیح می دهد که چرا تاریخ معمولاً در چنین    حال وهوایی ارائه می شود.

انسانهادرتمام جغرافیا وپیرامون خود، دائماً با تغیروتکامل وضعیت وموقعیّت های گوناگون مواجهند. تحولات مختلف درجهان ودست آوردهای مادّی و معنوی بشری و هم چنین تغییرات اجتماعی، جزء لاینفک تمام جوامع در طول تاریخ است، “هرچند  گاهی آهنگ این تغییرات کند و گاه سریع بوده است؛ جهان کهن جهانی است که دائماً در حال تحوّل بوده و دستخوش دگرگونی های چشمگیر است” (گیدنز، ۱۳۷۹: ۵۵۵) موضوع عیّاری وجوانمردان که قدمت آن درسرزمین ایران وهم چنین جهان، به قرن های دوریعنی تاریخ پنج هزارساله برمی گردد، در تاریخ نهفته است. بررسی ماجراهای عیـّاران وفتّوت وجوانمردی کهن دردل تاریخ این سرزمین به عنوان یک پارادایم ، شایستۀ تأمل وبررسی بسیار مفصلی است. گروه هاودسته هایی  که دربستر تاریخی پربار متعلق به این خاک باازخودگذشتگی وفداکاری، حماسه هاآفریدندوسرگذشتها ی آنهاهزاران سال است که سینه به سینه می گرددونسل به نسل ادامه یافته است تااینکه بعدازظهوراسلام تحت تاٌ ثیرویژگیهای دینی به جوانمردان وفتیّان تغیرنام یافت، امّا همچنان باهمان خصوصیات مردمی جایگاه خودرادرجامعه حفظ کردکه هم تحقیقات فراوانی دراین باره انجام شده که دراین رابطه عیّارنامه های بسیاری درحوزه ادبیات نگاشته شده واین ماجراهانُقل بیان آنهاست وهم نیازمندفراغت ووقت بیشتری است که انشاء ا..  درآن موردجداگانه می توان به بحث پرداخت؛ امّا هم اینک درحّدمجال می توان تاحدودی به بیان آنها دست یازید که درادامه پیش روی شماست. عیّاران نهضت هایی هستندو درواقع به جمعیتهایی اطلاق می شودکه درتاریخ پرفرازونشیب این سرزمین معنای وجودیشان بر دیدگاههای عرفانی ونوعی احساس معنوی وروحانی می باشد وبرای دستیابی به راههای موفقیت وکمال و آرامش روحی باپیش روقراردادن  بزرگ قولی  و  وفای به عهد وبزرگواری وبخشندگی که ازدارایان می ستاندندوبدون چشمداشتی به بینوایان می رساندندوآنان رااززندگانی اجتماعی بهره مندمی کردند،اطلاق می شود. اهمییت این موضوع درحال حاضر وطرح مباحث عیّاری وجوانمردی دروضعیت کرونازده جامعه مان وهمه جهان که به طرز کم سابقه ای بااین ویروس مرموز وجنگ بیولوژیک مواجه شده اند،دوچندان است. لزوم شناخت بیشترزندگی اجتماعی ودرک ارزش مشارکت جمعی، علیرغم محدودیت های فردی چیزی که به عینه ازاواسط اسفندماه ۹۸یعنی باجدی شدن قضیه چند مجهولی کرونا درهمین جامعه نا همگون خودمان می بینیم حرکتهای عمدتاً خودجوش مردمی درمقابله بااین بلا، اعم ازضدعفونی کردن معابر،کمک به خانواده های درگیرکرونا وبعضاً ارائه ماسک واقلام بهداشتی رایگان بابالابردن روحیه ازخودگذشتگی باوجودمشکلات عدیده اقتصادی وسفره های خالی مردم وگرانی وسردرگمی درارتباط باویروس کوبید۱۹واینکه رجوع مجددبه این معنی پربارکه بنی آدم اعضای یکدیگرند نه درحّدشعارکه می بینیم درواقعیت زندگی سلامت تک تک آحادمردم به دیگری مرتبط است. درواقع رسیدن به نوعی توفیق اجباری درفهم بیشتر غیرت اجتماعی به دلائل متعدد ازجمله تاَثیرآموزش های سریع کوتاه مدّت ازطریق رسانه ها به بخش های مختلف جامعه که البته دربحران های ریزودرشت قبل هم مشارکتها بروزوظهور کرده بود؛ امّا نه به شکل کنونی درهرعملی بحران ونقطه اوج وتحلیل مثل شب وروزمتعاقب یکدیگرواقع می شوند برای رسیدن به نقطه اوج  وتحول بایستی اوضاع واحوال زمانه طوری پیش برود که تغیربزرگی درشرف وقوع باشد. چیزی که دراین راستا اهمیت زیادی برای فرایند توسعه انسانی داردلزوم مشارکت است که برآن تـأکیدمی شود،چه بسا دلیل شکست تئوری های توسعه انسانی درجوامع گوناگون دردل همین امراست. ارزش واهمییت روزافزون مشارکت مردم دراداره جوامع سبب رشد نظامهای مردم سالارشده است. جوامعی که درسیرحرکت تکاملی خودحوادث تاریخی گوناگونی را تجربه کرده وشاهد بوده اند که خواه ناخواه شکستها وپیروزی هایی نیز به دنبال داشته است. نظیر آن وقایعی که دراواخرقرون چهارم وپنجم ه ـ ق درممالک اسلامی بخصوص دربحث عیّاران وفتیّان شاهدیم که چگونه با حرکت تدریجی انحرافی حکومت های نالایق وقت نظیر امویان وعباسیان رفته رفته چهره درخشان عیّاری وجوانمردی رنگ می بازد وبه صورتی دگرگونه همچون تصویری معوج درتاریکی تبدیل می شود که از آن همه شکوه وجلال امروزه فقط شَبحی ناقص ازآن را گاه به شکل کاریکاتورگونه دربرخی جوامع ازجمله دوروبرخودمان شاهدهستیم.

 درجهان پس ازرنسانس بحث نوگرایی ونواندیشی باظهور فیلسوفان ودانشمندانی چون رنه دکارت فرانسوی وگالیله ایتالیایی درفیزیک به همه قلمروهای زندگی انسان بسط یافت. جمله من می اندیشم پس هستم ازدکارت دربحث خردگرایی غرب که انسان رامرکز کائنات تلقی کردوموضوع اومانیسم رابرجسته ساخت واین تفکر مدرن برخاسته ازغرب دردیارشرق به صورت تجددگرایی ونوعی جریان فکری درمقابل سنّت وتفکرلوکال وبومی نگری بروزوظهورپیداکردورفته رفته به یک شیوه زندگی بدل گشت واین نوع جهان پدیداری براثاث اومانیسم باجذابیت های ظاهری مثل دفاع ازحقوق فردی انسانهابه عنوان یک پارامتر درخورتاٌمل درجامعه های باویژگیهای ملوک اطوایفی ومحصوردرچنگال فئودالیزم ،جایگاه فردگرایی واندیویدالیزم رادرنظر مردم بیش ازسایرموتیف های فکری مورداقبال قرارداد؛امّارونداین تحوّل درغرب تادوران مدرنیسم بگونه ای دیگر رقم خورد. از تقابل دوران میان کاتولیک و پروتستان “شاه جوهان” شخصیت بحث بر انگیز بوده است. کشمکش های وی علیه پاپ در سال های نخست قرن سیزدهم وی را به شخصیتی کلیدی درگفتمان سیاسی انگلیس درقرن شانزدهم ودردوران فرمانروایی هنری هشتم (۱۵۲۲)تبدیل کرد به دلیل اینکه “هنری” تصمیم داشت که از کلیسای کاتولیک بگسلدوبرای همین در قرن شانزدهم  مسیحی، هنری هشتم کلیسای پروتستان را بر پا کرد. کلیسایی که از پاپ در رم تبعیت نمی کرد؛ اما نا گهان زمانی که دخترش شاه بانو مری در سال ۱۵۵۳ برتخت پادشاهی نشست کاتولیک را به عنوان مذهب ملّی اعلام کرد؛ امّا جانشین وی الیزابت اول (۱۵۵۹) پروتستان را به کشور باز گرداند. این فراز و نشیب مرگبار بود. بسیاری از مردمی که به ایمان “درستی” وفادار ماندند رنج تبعید را تحمل کرده و گاه زندانی واعدام شدند با وجود این اتفاقات، پرسشی اساسی شکل گرفت که “رستگاری” آیا موضوعی مرتبط با کلیساست یا موضوعی مرتبط با فرد؟ پرو تستانها تاکید فراوانی بر اندیویدالیزم و فردیت داشتند و دائم خطاب می کردند که چگونه روح فردوسوسه می شودوبنابراین چطور نجات آن روح میسّر است،بازتاب این تحولات جهانی درکشوری مثل ما ایران باآن مختصات سنتی وفرهنگی که ذکر شد به صورت افراط دربحث فردگرایی نمودپیدا کرد. تاحّداینکه خودم راببینم ودیگران رانبینم وعلیرغم تعلیمات عالیه اسلام این شعارهمسوباآن نکرشهادرزندگیهای مردم جابازکردکه گلیم خودت راازآب بکش بیرون وخواسته وناخواسته به خودخواهی شخصی رسید. درصورتی که درآموزه های دینی ماوتعالیم راه گشای اسلام ودرقرآن کریم وهم چنین کتاب نهج البلاجه که همه آنها دردسترس است و تاٌکید برارزش فرددرمقابل ذات احدیت وهمچنین جامعه شده است ومسئولیت تک تک افرادخلقت رادراین باره بیان می کند ونیزدراحادیث بسیاری ذکرآنها رفته است ازجمله درحدیث معروف منقول ازپیامبراکرم (ص) تاٌ کید شده است براینکه : اٌلاکُلکُم راع وکُلکُم مسئوول عن رعَیته ، که همه افرادشما مسلمانان (اعم از زن ومرد)به منزله حافظ ونگهبان وشاٌن دیگران هستیدوتمام شمانسبت به خودتان مسئولید،پژوهشگران این حدیث رااینگونه معنی کرده اندکه تعبیری ازاین بالاترنمی توان کردیعنی ایجادنوعی تعهدومسئولیت مشترک میان افراد جامعه برای حفظونگهداری شاٌن خود ودیگرانی که باهم درارتباطند ، این امراولاً آگاهی لازم رامی طلبدیعنی همه افراد بایستی واجد چنین خصوصیاتی باشندواینکه چنین تکلیفی نیازبه نیرو وقدرت معنوی نیزدارداگرچه بالقوه این ویژگی درآحادجامعه وجودداشته باشد؛امّااین بایدبالفعل درجامعه به عمل درآید وتعلیمات بسیاری دیگرازاین قبیل که دردین اسلام بیان شده است که درجوامع مانه تنها متاسفانه به آنها توجّه نشده است بلکه نسخه های دست چندم این نوع مردم شناسی وتبین حقوق فردوجامعه راتوسط دلالان ظاهرالصلاح غربی به خورداین جماعت دادند. دست ساخته هایی که باصدمن عسل هم نمی شودآنرا خورد که به بیان مولای روم گفت :

      خویشتن نشناخت مسکین آدمی                            ازفزونی آمدوشد درکمی                         

که نهایتاً خروجی این نوع تربیت، طی ادوار گوناگون به آنجارسیدآنچنان که اُفتدودانی و بسیاری ازمردم هنوزیادشان هست که درماجرای دل خراش لاله ولادن همان دوقلوهای بهم چسبیده چه گذشت. دوخواهری که بمّدت سی سال یکدیگر راتحمّل کردند وفقط به جهت همین فردیت فریبنده، ناگهان تصمیم خطرناکی گرفتندوجان عزیزشان رابرسرخواسته شخصیشان گذاردند.البته دلایل دیگری هم دراین تصمیم گیری که سال۸۲ اتفاق افتادبی تاٌثیرنبودازجمله باوجوداین که این دوخواهر هردورشته حقوق خوانده بودندامّا تلاششان برای گرفتن شغل درادارات به جایی نرسیدودائماً ازاین جابه آنجا پاسکاری می شدند. یعنی سیستم بروکراسی که براساس سازمان وفردطراحی شده نتوانست باخودش کناربیایدکه بااین مقوله چگونه برخوردکند وطبق معمول مواردی ازاین دست به پاک کردن صورت مسئله پرداخت وعلیرغم اینکه پس ازمعاینات بالینی ، پرفسورسمیعی درسالهای ۹۰ و۲۰۰۲عمل جداسازی این دونفررابه جهت وجودعروق حیاتی مغزکه بین این دومشترک بودومسلماً امکان زندگی برای آنهاپس ازعمل میسّرنبودبسیارمخاطره آمیزوغیرممکن دانسته بود لکن باپافشاری آنها و وعده وعیدهای دکتر سنگاپوری که باجمع کردن ۳۵نفرمتخصص دیگرکه جمع آنها به ۱۲۵ پزشک می رسیدبالاخره پس از۵۲ساعت عمل جراحی لادن حین عمل جان می سپاردویک ساعت ونیم بعدلاله هم باوجودتزریق خون به خواهرش می پیوندد.



 سالهابعدپس ازاینکه اجسادآنهاتوسط یک پزشک ایرانی تشریح شد گفته شدکه ماپس ازمعاینات کافی برایمان مسجّل شدکه این دونبایدازیکدیگر به جهت بسیاری ازملاحظات جدا می شدندودرنهایت اجسادآنهابه روستای لهراسب فیروزآبادمحل تولّدشان انتقال یافت. من دراینجا یک موردمشابه این دویعنی دوخواهرانگلیسی راکه تقریباً تولّدشان بالاله ولادن همزمان است ودرزمان تولّدمشاهده کردنداین دوازناحیه کتف بهم چسبیده اندودرحال حاضرهم به زندگی خودشان ادامه میدهندوتقریباًشرایط فیزیکی شان بالاله ولادن یکسان است وحتی توسط دوچرخه این طرف وآن طرف میروندرابازگومی کنم تابیشتر این نگرش پیرامون جهان پدیداری مان مشخص شوداین دونفرهماننددوخواهروطنی مابااینکه ازطرف پزشکان مختلف بارهاباپیشنهادعمل جراحی به جهت جداسازی مواجه شده اند وشاید به دلیل خصوصیات فیزیکی ویاسایردلایل تخصصی علم پزشکی وموقعیت منطقه ای عملشان سهل ترازلاله ولادن باشدامّا هنوزتسلیم این وسوسه هانشده اندودرمقابل اطرافیان ازآن وجهی به این واقعیت نگاه می کنند که هرآن چه دیگران دروجودآن دو محدودیت می بینند آنها آنرا امتیاز جسمی می دانندوازاینکه سایرین فاقدآنندمتعّجب هستند باز نمایی وسوسه،سقوط بحث رستگاری همان چیزی است که انسانها درانواع واشکال خود درجهان به دنبال آن هستندکه دربحث عیّاری نظام مند ترین این اهداف است همین طوردرفتوّت درچارچوب اسلامی «شیخ ابوعبدالله محمدابن ابی المکارم معروف به ابن معمار حنبلی بغدادی که گفته اند قدیمی ترین کتاب فتوتی که در دست داریم از اوست موسوم به کتاب الفتّوه چنین می گوید: و اما در سنّت اخباری است در باب فتّوت که وارد شده گزیده تر آنها آن است که حضرت امام صادق (ع) آن را از پدرش و سرانجام از جدش روایت کرده است و گوید رسول خدا (ص) فرمود: جوانمردان امت مرا ده علامت است، گفتند ای رسول خدا آن علامت ها کدام است؟ فرمود راست گویی، وفای به عهد، ادای امانت و ترک دروغ گویی، بخشودن بر یتیم ودستگیری سائل و بخشیدن آنچه رسیده است و بسیاری احسان و خواندن میهمان و سر همه آنها حیاست، این حدیث از آن جهت اهمیت دارد که راوی وناقل آن مردی حنبلی است و گفته او برای پیروان مذهب سنت نیز سندّیت دارد هم چنین از حسن بصری روایت کرده اند که گفت: در این آیه از قرآن کریم مفهوم فتّوت جمع آمده است: “اِن الله یأمر بالعَدل و الاِحسان و ایتایء ذِی القُربی و تَنهی عَنِ الفَحشاءِ وَ المُنکَر و البَغی یَعُظُکم لَعَلکَم تَذَکَروُن” و گفته اند سرور همه جوانمردان یوسف صدیق (ع) بود که از برادران به وی رسید آنچه رسید از انواع بلیّات آنگه که برایشان دست یافت گفت “لا تَریبَ عَلَیکُم الیُوم” نیست نکوهشی بر شما امروز، علت اینکه میبدی در کشف الاسرار نسبتاًباتفصیل بیشتری از فتی و فتوّت گفتگو کرده همانا مشرب تصّوف اوست که بدین گونه گفتارها متمایل بوده ابوالفتح رازی در تفسیر خویش گوید اصل جوانمردی ایمان به خداست به بیان محمدجعفرمحجوب:هرتفسیری که بنگریم کم و بیش همین اندازه یا کمتر در باب فتوّت بحث کرده اند و هرچه تفسیر قدیم ترباشد بحث آن در این باب کوتاه تراست بنابراین اطلاعات مربوط به فتوّت را نخست در کتاب های صوفیان وسپس درفتوّت نامه ها وداستان های عوامانه ای که با شور و اشتیاق و صمیمیت تمام جنبه های این مسلک را ستوده اند باید یافت                           

هر که از علم فتّوت بهره یافت                رو سوی دین کرد و از دنیا بتافت

دیده دل از فتّوت روشن است          روضه جان از فتّوت گلشن است

گر بود علم فتوت بر سرت             هر زمان بخشد صوای دیگرت

مولی حسین واعظ کاشفی سبزواری گوید: “بدان که هر علمی را موضوعی است که در آن علم بحث از عوارض ذاتی آن موضوع می کنند، چنانچه در علم طب انسان موضوع است از حیث صحت و مرض و چون این مقدّمه دانسته شد باید دانست که موضوع علم فتوّت نفس انسانی باشد از آن جهت که مباشر مرتکب افعال جمیله و صفات حمیده گردد تارک و رادع اعمال قبیحه و اخلاق ذمیمه شود به ارادت یعنی تحلیه و تخلیه و تزکیه و تصفیه را شعار و دثار خود سازد تا رستگاری یابد و به نجات ابد برسد و شرح نفس انسانی و بیان مراتب اخلاق لایق این مختصر نیست و باز هر علمی رامسائلی هست که در آن علم بحث از آن کنند و خود تمامت علم بر آن مقصود باشد” (مولانا حسین واعظ کاشفی سبزواری . فتوت نامه سلطانی ۱۳۴-۱۳۵)

در کشف الاسرار مبیدی تألیف شده در سال ۵۲۰ ه.ق در تفسیر آیه کریم «نَحنُ نَقَصُ عَلیَکُم تَباَهُم بِالحَق اِنَهُم فِتنَه امَنوا بِرَبِهِم ، یعنی : حکم کرد خداوند در حق ایشان به فتوّت هنگامی که ایشان بی هیچ میانجی ایمان آوردند ، از ان روی گفته اند سَر جوانمردی ایمان است و افزاید، رب العالمین اصحاب کهف را جوانمرد خواند ،و فرمود: اِنَهُم فِتیَه با ایشان همان کرامت کرد که با خلیل خویش ابراهیم (ع) که او را جوانمرد خواند: قالوُا سَمِعنا فَتی تَذَکَرهُم تُقال لَه ابراهیم (۲۱/۶۰) در شعر فارسی در جای جای ، به اجمال تمام جوانمردی مورد ستایش گویندگان قرار گرفته است:

جوانمردی از کارها بهتر است             جوانمردی از خوی پیغمبر است

(عنصری)

جوانمردی و راستی پیشه کن          همه نیکویی اندر اندیشه کن

(فردوسی)

هر که را نام جوانمردی سزاست       پیشوای او علی مرتضی است

جوانمرد باشی دوگیـتی تراست                    دوگیتی بود برجوانمرد راست

جوانمرد اگر راست خواهی ولی است         کرم پیشه شاه مردان علی است

                                                                                                         (سعدی)

و گاه به تفسیر آن می پردازند مانند تفسیری که شیخ ابوسعید ابوالخیر برای کارگر حمام از جوانمردی کرده و عطار آن را به نظم آورده است که در ادامه آن گوید:

شیخ را گفتا بگو ای پاک جان             تا جوانمردی چه باشد در جهان ؟

شیخ گفتاشوخ پنهان کردن است        پیش چشم خلق ناآوردن است

و یا در اشعار آمده است:

دست خود را ببند از آزار           لیک بگشا به دادن دینار

 و در باب قدم است از جایی که نباید رفت و به غمز و کینه و آزار خلق قدم نا نهادن:

پای ببند از ره نا رفتنی                تا که در این راه به جایی رسی

و در ادامه:

عفت فرج و بطن می باید         تا دلت از فتّوت آراید

یا گویند:

هر که او نیست کشت هستش دان        هر که خود دید بت پرستش دان

بی خبر زان جهان و مست یکی است          خویشتن بین و بت پرست یکی است

و در شعری دیگر:

 مهربانی کن که مرد مهربان         دارد از اصل جوانمردی نشان

و در مقام تعلق به ذات احدیت:

تا دل از زنگ تعلق نشود صافی حال        از پس پرده غیبش ننمایند جمال

فتوّت در لغت عرب صفتی است که از کلمه فتی مشتق شده همانگونه که رجولت از رجل و ابوّت از اب و اُخوت از اخ و اموت از امّ و اُنوثت از انثی و مانند آن،‌ فتی نیز در لغت عرب تازه جوان و کسی را گویند که پای در دوران جوانی نهاده و روزگار خوش شباب را آغاز کرده است، در فرهنگ ها فتوّت به ضم اوّل و دوم و تشدید و فتح سوم را جوانمردی و مردمی معنی کرده اند (منتهی الارب) و فتی به فتح اوّل و الف کوتاه در آخر به معنی جوان و جوانمرد نیکوخوی است، فتی به کسر اوّل جوانسال از هر چیز و فتاء بر وزن سماء جوانی و جوان شدن و جوانمردی کردن است لغات دیگری مثل فتیان به کسر اوّل نام قبیله ای از  بحیله و مانند آن هاست در عصر جاهلی فتوّت را مجازاً به معنی شجاعت و فتی را به معنی شجاع می گرفتند چنان که در شعر طرفه بن العبه کراراً بکار رفته است:

         اذا القوم        فما کلهم

         قالو من فتی      یدعی ولکته

در جای جایی فتی به معنی بخشنده نیز به کار رفته است بدین ترتیب در عصر جاهلی دو معنی مجازی برای لفظ فتی پدید آمده: شجاعت و سخاوت و عرب این صفت را از تمام صفات پسندیده تر و ستوده تر می دانست وقتی لفظ فتی بر سر زبانها افتاد و بسیاری را فتی خواندند آنوقت شاعران، ممدوح خویش را برمبالغه یا ترغیب فتی الفتیان گفتند و نظایر چنین ترکیبی در عربی مثل اشجع الشجعان و یا اسخی الاسخیا وجود دارد در نمونه بارز آن مشتقات گوناگون کلمه فتوّت در قرآن کریم ده بار آمده است: فتی (۱۲/۶۱) فتیان (۱۲/۳۶) فِتیه (۱۸/۱۳) الفتیه (۱۸/۱۰) لِفتیه (۱۸/۵۹-۶۱) فتی (۱۲/۳۰) لِفتیانه (۱۲/۶۲) وَ فتیاتِکم (۴/۲۹- ۲۴/۳۳) در تفسیر این آیه ها فتیات را کنیزان و پرستاران و فَتیان و فِتیان را غلامان و کارگزاران ترجمه کرده اند اما فَتی را جوان و جوانمرد و نیز شاگرد بیان کرده اند، در مورد اخلاق فتی به یوشع بن نون خلیفه و مصاحب حضرت موسی (ع) و فِتیه در مورد اصحاب کهف نیز به جوانمردان ترجمه شده است با این وصف در سراسر قرآن کریم جز در دو سه مورد دیگر یادی از جوانمرد و جوانمردی در تفسیر لفظ فَتی نشده است و آنها نیز یکی در مورد حضرت ابراهیم (ع) و دیگری در مورد حضرت یوسف صدیق (ع) و سوم نیز همانگونه که بیان شده در باره اصحاب کهف می باشد اما لفظی که در مورد علی ابن ابیطالب بیان شده حضرت را در غزوه اُحد فتی خوانده اند آنچنان بود که حضرت رسول اکرم (ص) درفش را به علی (ع) سپرد و او با جمعی از یاران و اصحاب پیامبر روی به جنگ آوردند و چنین روایت است که چون در روز اُحد کار جنگ بالا گرفت و حمله و کشتار شدت یافت رسول اکرم (ص) در زیر عَلم انصار نشست و به علی (ع) فرمود تا رأیت اسلام را به پیش برد علی (ع)‌ نیز چنین کرد و در میان صف ها ندا در داد انا ابوالقصم و چنان دلیرانه به مبارزه و مقاتله پرداخت که در حق او بیان شد: “لا فَتی الا عَلی” این روایت را صاحب فردوس المجاهدین در کتاب خویش آورده است گویا قسمت دوم این عبارت یعنی لاسیف الّا ذوالفقار مدتی بعد به قسمت نخست افزوده شده است زیرا نقل است از علاء الدین علی دده سکتواری که گفته است بعد از آن هنگامی که وصایت رسول اکرم (ص) و وراثت شمشیر معروف به ذوالفقار علی (ع) عنوان شد نیکان علویان جمله” لاسیف الا ذوالفقار” را بدان افزودند گویند که ذوالفقار نام شمشیری است که شخصی بنام مقوقس آنرا به رسول اکرم (ص) هدیه کرد و در بعضی اخبار نیز آمده است که آن جزء غنیمت هایی بود که از قلعه خیبر به چنگ مسلمانان افتاده است.



   در عصر امویان اسم هایی به منظور تخصیص به کلمه فتی افزوده شد و ترکیب هایی چون فتی الرزی و فتی الندی وفتی الطحان پدید آمد و نیز این کلمه را به قبیله افزودند:‌ فتی القبیله و افرادی نیز با وصف فَتی به صورت مضاف شهرت یافتند چون فتی العشیره ابوسلیمان خالدبن ولید مخروصی و فتی العرب عبدالعزیزبن رزاره کلابی که در عصر یزیدبن معاویه به قصد جهاد به روم رفت و در آنجا نیز مرد و یا فتی العسکرابوعبدا… محمدانیز ابن منصورابن زیاد غسانی کاتب ، که دیوان لشکریان رادرایام هارون الرشید ادا ره می کرد و هارون وی را فتی العسکر لقب داد و نیز شیخ الفتیّان فُضیل بن عیاض است اینگونه صفات بسیار در لغت عرب رواج یافت که زمانی شاعران اگر می خواستند ممدوح خود را به فتوّت نسبت دهند ناگزیر به تمام آن صفت ها به صورت کلی اشاره می کردند تقریباً از این زمانها به بعد دیگرمعنی حقیقی فَتی فراموش شد و فقط مفهوم مَجاز آن که شاید هیچ گونه پیوندی با سن و سال نداشت بکار می آمد به بیان تاریخ می توان بطور تلخیص چنین گفت که در عصر اموی معنی فتوّت وسعت پیدا کرد و جنبه های مختلف مردانگی و مروّت را شامل شد، رکن اساسی اینگونه فتوّت بین مردمان ایثار بود و آن نخستین اصل فتوّت و جوانمردی است یعنی فتوّتی است که مورد نظر ماست در صدر اسلام یکی از وظایفی که زاهدان و مسلمانان راستین برای خود می شناختند رفتن به جهاد و جنگیدن در مرزهای اسلام بود و بسیاری از صوفیانِ متقدم بارها به غزای‌ بر علیه کافران رفته و بعضی از آنان در این راه به شهادت رسیده بودند مدتها پس از آن وقتی که صوفی و صوفیگری بحث اقامت در خانقاه به میان آمد که برخی صوفیان در خانقاه ها اقامت گزیدند و از جهاد اصغر به جهاد اکبر یعنی جهاد با نفس اَماره پرداختند به همین سبب فتوّت  که نخست مفهوم آن مترادف با شجاعت و بخشندگی بود تغییر معنی داد و به ایثار و برخاستن از سر هوای نفس و هوس های نفسانی و تخلق به اخلاق حسنه اطلاق شد چنانکه در اینباره باب شد: جوانمردان را سه نشانه است، وفای بی خلاف و مدح بی چشمداشت پاداش وبخشیدن بی سئوال بدین منوال برای فتوّت مانند تصوف تعریفی جامع و مانع نمی توان یافت همانگونه که صوفیان هر یک تصوف را به نوعی تعریف کرده اند و اگر در کتاب های ایشان بنگریم می توانیم تعریف های بسیار متعدد از آن ببینیم در مورت فتوّت نیز حال به همین منوال است و صوفیان و جوانمردان و نویسندگان فتوتّنامه ها و حتی صاحبان داستان های عوامانه تعریف های گوناگونی به دست داده اند و هر یک از آنها به نوعی آنرا تعبیر و تفسیر کرده است ابوبکر محمدبن احمد شهبی که در حق  وی گفته اند بیش از تمام مشایخ صوفیان جوانمرد بوده در باب فتوّت گفته است: فتوّت نیکویی خلق و بذل معروف است، جعفرخلدی گفت: فتوّت کوچک شمردن خویش و بزرگ داشتن مسلمانان است، ابوعبدالله بن احمد مغربی آنرا چنین بیان کرده است: فتوّت نیکویی خلق است با کسی که به دو بغض داری و بخشیدن مال است به کسی که در نظر تو ناخوشایند است و رفتار نیکوست با کسی که دل تو از او می رمد و سیرت و طریقت جوانمردان آن است که حضرت پیامبر مصطفی (ص) با علی (ع) گفت: ای علی ؛جوانمرد راستگوی بود، وفادار و امانت گزار و رحیم دل، درویش دار و پر عطا و میهمان نواز و نیکوکار و شرمگین، در اخبار آمده است: روزی رسول الله (ص)نشسته بودند سائلی برخواست وسؤال کرد حضرت رسول (ص) روی بسوی یاران کردند و فرمود با وی جوانمردی کنید، علی (ع) برخاست ورفت چون باز آمد یک دینار داشت و پنج درم و یک قرص طعام  رسول اکرم (ص) فرمود: یا علی این چه حال است؟ عرض کرد یا رسول الله چون سائل سئوال کرد بر دلم بگذشت که او را قرضی دهم باز در دلم آمد که پنج درم به وی دهم باز به خاطرم فراز آمد و بر دلم بگذشت که نکنم، رسول اکرم (ص) فرمود: لا فتی الا علی ، جوانمرد نیست مگر علی، سخن شیخ ابوالفتوح رازی در تفسیر خویش بسیار مختصر است وی گوید: ایشان جوانمردانی بودند که به خدا ایمان آوردند از آنجا گفتند که اصل جوانمردی ایمان به خداست، اگر آنرا که از سر کفر ایمان آرد او را جوانمردی رسد، آنرا که ایمان آرد لاعن کفر لاجرم چنان که در ایمان رجحان است در فتوّت آن رجحان دادند یکی دیگر از مدارک معتبر و متقدم در باب فتوّت کتاب گرانقدر قابوسنامه اثر عنصرالمعالی کیکاووس ابن اسکندر قابوس است که مؤلف ، آخرین باب آن (باب چهل و چهارم) را در آیین جوان مرد پیشگی پرداخته و به اتباع و تفصیل در آن سخن گفته است چنان که هیچ یک از بابهای دیگر کتاب به آن طویلی نیست و این کتاب بدفعات به طبع رسیده و مورد اقبال همگان واقع شده است در تعریفی که مؤلف فوق از جوانمرد کرده است چنین است: گفته اند که اصل جوانمردی سه چیز است یکی آنکه هر چه گویی بکنی و دیگر آنکه خلاف راستی نگویی سوم آنکه شکیب را کار بندی زیرا که هر صفتی که تعلق دارد به جوانمردی زیر آن سه چیز است نکته قابل ملاحظه در این بخش از قابوسنامه آن است که مؤلف برای هر طبقه از مردمان شرایطی خاص برای جوانمردی قرار داده است مثل جوانمردی عیّاران و سپاهیان دیگر  جوانمردی بازاریان ، صوفیان برای احراز فتوّت شرایطی غیر از این دو طبقه دارند و انبیاء علیهم السلام بیش از هر کس و هر طبقه در فتوّت پیش رفته اند و فتوّت ایشان برتر از همه است و تمامی جوانمردی ایشانراست برای مثال در شرح جوانمردی و سپاهیان گفته است: بدان که جوانمردی و عیّاری آن بود که او را از آن چند گونه هنر بود: یکی آن که دلیر و مردانه و شکیبا بود به هر کاری و صادق الوعد و پاک عورت و پاک دل بود و زیان کسی به سود خویش نکند و زیان خود از دوستان روا دارد و بر اسیران دست نکشد و اسیران و بیچارگان را یاری دهد و به بد کنان از نیکان باز دارد و راست شنود چنان که راست گوید و داد از تن خود بدهد و بر آن سفره که نان خورد بد نکند و نیکی را بدی مکافات نکند و از زنان ننگ دارد، بلا راحت بیند، چون نیک بنگری بازگشت این همه هنرها بدان سه چیز است که یاد کردیم، از بیانات صاحب قابوسنامه چنین برمی آید که در عصر او و پیش از آن فتوّت به صورت دستورهای عملی، اخلاقی در میان طبقات گوناگون جامعه راه یافته بود و هر یک از آنان می کوشید در کار خود جوان مرد باشد و اصول فتوّت را رعایت کند و به همین سبب است که ازیک سوی پهلوانان و ورزشکاران و زورگران و سپاهیان و عیّاران خویشتن را جوانمرد می خوانند و از سوی دیگر پیشه وران و بازاریان آداب و رسوم و دستورهایی برای جوانمردی خاص خویش دارند و حتی در همین کتاب بیان می دارد که فتوّت نامه هایی مختصر برای یک صنف خاص نیز نوشته می شده است در سلک صوفیان و خانقاه نشینان نیز به همین صورت آنها هم در دستگاه خود راه و رسم جوانمردی را مراعات می کردند و آنکس را که در رعایت آن آداب کوشاتر و کامل تر بود در فتوّت برتر از دیگران می شمردند، در حالی که درظاهر،این طبقات با یکدیگر پیوستگی و همانندی ندارند و زندگانی مادّی و معنوی هر یک از آنها پایه و اساس غیر از طبقه دیگر دارد در طول تاریخ نیز بارها اتفاق افتاده که کار فتوّت یکی از این طبقات بیشتر بالا گرفته است و مردمان به آن اقبال کرده اند به این صورت که وقتی عیّاران در ناحیه ای روی کارمی آمدند و نیرو وقّوتی می گرفتند جوانمردی و عیّاری و پهلوانی در میان سپاهیان نیز قّوت می گرفت و اعمال آنها در این خصوص بر سر زبانها می افتاد چنانکه داستان های بسیاری از سیرت و اخلاق این قشر از مردم را به دنبال داشت بدینصورت در جوامع الحکایات عوفی حکایت های بسیاری از شخصیت های مختلف تاریخی موصوف نقل شده است  ، هنگامی که امنیت و ثبات که لازمه جامعه است گسترش می یافت و آرامش باعث بهبودی وضع اقتصادی جامعه و صنعتگران و پیشه وران و بازاریان می شد کتابهای فتّوت نیز بیشتر این جنبه ها را مورد توجّه قرار می دادند و در عمل نیز لنگرها و مراکز اجتماع کسانی که از طریق پیشه وری و داد وستد امرار معاش می کردند و خود را جوانمرد می خواندند رونق می گرفت و آداب و تشریفات مجلس فتوّت رایج می شدو در همان حال که فتوّت عامه مردم به اقتضای تغییر اوضاع سیاسی واقتصادی و اجتماعی هر روز گونه ای دیگر و شکلی متفاوت می یافت فتوّت زُهاد  و جوانمردان با همان عفّت و ایثار و مکارم اخلاق که لازمه چنین خصلتهایی است وبا همان صلابت که معهود آن است در میان این قشر ادامه پیدا کرد در عین حال که لازم به ذکر است چنان که می دانند و می دانیم و در هر مشرب و مکتب و مسلکی ممکن است این قضایا پیش بیاید که گروهی به قصد سوء استفاده از حسن شهرت و قبول عام این آئین و یا به علت جلب شدن به ظاهر آن فقط شعار فتوّت را بر خود می بستند و در ظاهر خویشتن را جوانمرد می خواندند بی آنکه در این راه سلوکی کرده و برای تخلق بدین اخلاق برخود رنجی نهاده باشند در تاریخ چه بسا بسیارند گروهی از طالبان دنیا و دوستداران لهو و لعب و خواستاران لذّت و عیش به فتوّت روی می آورند و جنبه دلیری و شجاعت آن را که نخست برای مقابله با دشمنان دین  و مردم مورد استفاده قرار می گرفت به جَلدی و گربزی و همان  صنعت و راه و رسمی که کم و بیش اکنون شاهدیم در گوشه و کنار بین افرادی که به داش مشدی مشهورند و رایج است بدل کرده اند در گذشته نیز در این نوع مسلک که در واقع شِبهه فتوّت است می گساری و تفریح و لذّت و بی بندوباری و آوازهای سبک و بالاچاقی کردن و زورمندی نمودن از صفات بارز آنها بود و البتّه اینگونه جوان مردان لذّت طلبی رابا بعضی صفات اصلی فتوّت چون درست قولی و وفای به عهد و بزرگواری و بخشندگی تا حدودی می آمیختند در اواخر عصر بنی امیه یعنی در ثلث اول قرن دوّم هجری در شام و عراق طبقه ای از مردم که فتیّان خوانده می شدند برای تفریح و می گساری و آواز خواندن فراهم می آمدند و داشتن ساز و آواز و غنا و طرب از شرایط بارز ایشان بود در آن هنگام خالدبن عبدالله قسری که امیر عراق بود انعقاد اینگونه مجلس ها را منع کرد و تنها شخصی بنام حُنین حیری را از این فرمان مستثنی داشت به شرط آنکه در بزم خود بی خردان و ستیزه جویان را راه ندهد در تاریخ آورده اند همین حُنین که در پی کسب روزی از حَیره به حُمص رفت و از جوانمردان آن ناحیت نشان گرفت بدو گفتند که آنان صبحگاه در حمام ها گرد می آیند وی به همین سبب به یکی از گرمابه ها رفت و گروهی از آنان را در آنجا بیافت و با ایشان گفتگو کرد و گفت در این شهر غریب است آنگاه جوانمردان از گرمابه بیرون آمدند و او نیز با ایشان بیامد و همگی به منزل یکی از آن گروه رفتند و چون بنشستند غذا و شراب آوردند و خوردند و نوشیدندآنگاه حُنین پیشنهاد کرد که آوازی برای ایشان بخواند و آنان با شوق و رغبت پذیرفتند و از ایشان عودی خواست عود را حاضر آوردند آنرا بگرفت و بنواخت و آهنگی از یکی از خوانندگان معروف زمان را بخواند لیکن آنان را پسند نیفتاد… حُنین در آغاز کار خویش برای جوانمردان و توانگران کوفه و جوانمردان عشرت طلب حَیره گل می برد از همین روزگار بود که آئین فتوّت باعیّاری آمیخته شد و راه و رسم و آداب و ترتیب و حتی زبانی خاص برای آن پدید آمد جوانمردان به شکل داش مشدی ها و جاهل های امروزی در لباس پوشیدن روشی خاص داشتند و موی سرخود را روغن می زدند و بر سر گور ابوالهندی غالب ابن عبدالقدوس نخستین شاعری که دراسلام خمیره ساخت وبه وصف می درشعر می پرداخت می رفتند و شراب می خوردند و پیاله ای نیز بر گور وی می ریختند در آغاز قرن سوم هجری اینگونه فتوّت و عیّاری که مخلوط هر دو مسلک را داشت کاملاً نضج و قوام یافت و پایه های آن مستحکم شد و آداب و رسوم آن چندان استقرار یافت که قاضی نیز یافتند، ابوالفاتک ابن عبدالله دیلمی در این عصر ملقب به “قاضی الفتیّان” بود و محمد ابن نجار بغدادی در تاریخ بغداد از او یاد کرده و گفته است که وی در بغداد نزدیک باب الکرخ سکونت داشت و جوانمردان نزد او جمع می شدند واو آداب فتوّت و عیّاری را بر ایشان املاء می کرد آنگاه عبارتی نیز در باب شرایطی که جوانمردان و جوانمرد از داشتن آن ها ناگزیر است از او نقل و تصریح شده است که وی برای آنان فصولی در آداب  فتوّت و جوانمردی برقرار کرده بود از این پس رفته رفته فتوّت و عیّاری در شعر و ادب نیز بیشتر تجلی یافته و شاعران به فتوّت گردانیده اند یا آنکه فتیّان شعر گفته اند و در کتاب معروف اغانی اخبار بعضی از ایشان آمده است مانند علی ابن جهم شاعر معروف که به گفته ابوالفرج وی با جماعتی از جوانمردان بغداد آمیزش و معاشرت داشت و چون از زندان آزاد شد و از تبعید بازگشت مجلس طربی در خانه یکی از آنان که مُفضل نام داشت برپا کردند و علی ابن جهم در شعر خویش به تفصیل آن مجلس را وصف کرده است وی در این شعر طرب خانه ها و آداب و ترتیب آنها و وجود زنان زیبا را در آن وصف می کند و در شعر او به وجود پسران نوجوان زیبا روی نیز اشارت رفته است، بنا به گفته ابوحیان توحیدی در البصائر و الذخائر بسیاری از جوانمردان در قرن سوم هجری در فساد و رذائل اخلاقی غوطه ور شده بودند و از هیچ منکری حتی هم جنس بازی روی نمی گردانیدند و زمانی که شخصی از قاضی فتّیان در باب لواط سئوال کرد که آیا آن را نیز می توان در ردیف زنا یا نوعی از آن به حساب آورد؟ و آن قاضی درگفتار خویش آن کار را برتر از زنا می شمارد و به آن شخص اعتراض می کند که چرا آن دو رابرابر نهاده است! بی سبب نیست که درهمین عصر فتح ابن خاقان وزیر معروف متوّکل خلیفه عباسی به غلامی از خلیفه، شاهک نام عشق می ورزید و ابوعبدالله ابن حمدون ندیم می کوشید تا وسیله ارتباط بین آن دو را فراهم کند این خبر به گوش متوّکل رسید و ابن حمدون را گفت: تو را بر کشیدم وبه خود نزدیک کردم تا ندیم و هم صحبت من باشی نه آنکه برای غلامان من قوّادی کنی، ابن حمدون وقتی که وضعیت را اینگونه دید قضیه را انکار کرد و سوگند به دروغ خورد اما به فوریت کار از پرده بیرون افتاد و بر اثر آن سوگند دروغ طلاق زنان و آزاد کردن بردگانش بر وی واجب شد ونیزسی بار حج بر عهده وی ماند و او هر سال به حج می رفت آنگاه متوّکل او را به تکریت عراق تبعید کرد و غلامی “زرافه” نام را بگفت تا یکی از گوشهای ابن حمدون را ببرد، غلام نیز چنین کرد و آنگاه بدو گفت: امیرالمؤمنین گفته است، با تو همان رفتاری را کردم که جوانمردان با یکدیگر می کنند این خبر به صورتی دیگر در کتاب الدیارات شابشی آمده است و” یا قوت” آنرا در معجم الادبای خود نقل کرده است، یا قوت از قول امین الدوله افطسی می نویسد: گویند که متوّکل بر راه ابونواس می رفت و روزی غلامی سخت زیبا به مجلس او درآمد، ابوعبدالله ابن حمدون خیره در وی نگریست و شیفتگی نمود متوّکل وی را گفت حکم جوانمردان درباره جوانمردی که به غلام جوانمرد دیگری تعرض کند چیست؟ ابن حمدون گفت بریدن گوش ،آنگاه متوّکل او را گفت ما نیز درباره توبه همین صورت حکم می کنیم و گوش وی را بریدن دستور داد این ماجرا در کتاب نثرالدّر از منصور آبی نیز نقل شده است در روزگاران جاهلیت برخی از شعرایی که به هر عنوان یا فساد شخصی یا بریدگی از دستگاه حکومتی که به هر حال صلاح آن می دیدند از آن دستگاه جدا شوند و یا بالاجبار از سوی والیان یا خود شخص حاکمان از دستگاه حکومتی رانده می شدند بنام “صعالیک” شهرت یافتند و به سلک عیّاران گرایش یافته اند که از این دست بسیارند شعرایی که به همین طریق از دستگاه خلافت بیرون  شدند زیرا در قرون دوّم وسوم ه.ق انتشار فتّوت در بین مردم نیز وسعت یافت و مذهبِ مختار عصر شد از جوانمردان مشهور این روزگار یکی اسحاق ابن خلف معروف به ابن طبیب حنفی بهرائی است که به راه فتوّت می رفت و با عیّاران و شاطران آمیزش داشت و با سگ به شکار می رفت و به طنبورنوازان بخشش ها می کرد وقتی او به اتهام ارتکاب جنایتی گرفتار آمد و به زندان افتاد در زندان به سرودن شعر پرداخت و وصف کرده اند که وی شعر را بسیار نیکومی خواند وی از همین “صعالیک” است و تا روز مرگ بر راه عیّاران و فتّوت رفت و به طنبورنواختن خویش ادامه داد تا به سال ۲۳۰ هجری در عصر الواثق باالّه بمرد از این گونه شواهد و امثال در کتاب های ادب و بلاغت عرب بسیار توان یافت چنانکه نوشته اند ابوعتبه احمدابن فرج کندی حَمصی به سال ۲۱۹ در سوق الرستن با کسانی از جمع جوانمردان به میگساری نشسته بود و چون شراب کم آمد دُردی شراب را با ریش خود صاف کرد از مجموعه این قراین و مدارک چنان بر می آید که جوانمرد این روزگار شاطر و عیّار نیز بود و شاطران و عیّاران خود را “جوانمردان” می خواندند و آنان به گروه صعالیک در عصر جاهلی شباهت بسیار دارند رفته رفته و بتدریج در قرون بعد لفظ های فَتی و فتّوت کاملاً با شاطر و عیّار و شطارت مترادف شد چنان که مسعودی در اواسط این قرن در ضمنِ یاد کردن شاهان چین از مردی شورشی و یاغی یاد می کند که از خاندان شاهی نبود و “یا نشو” نام داشت وی فردی شریر و فتنه جو بود و افراد بدنام به دور او جمع می شدند و کسانی که به شرارت شهره بودند گرد او را می گرفتند و پادشاه و اهل تدبیر از کار وی غافل ماندند که گمان می بردند چندان این قضایا قابل اعتناء نیست اما وی بتدریج کارش بالا گرفت و شهرتش افزایش یافت و غرورش بیفزود و شوکتش بسیار شد به همین جهت افراد شرور بیشتری از مسافت های دور رو به جانب وی آوردند و سپاهش بزرگ شد و از محل خود حرکت کرد و در شهرها بتاخت و همانطور به تاخت و تاز ادامه داد و به چپاول مردم پرداخت در تاریخ مسعودی او را این چنین وصف می کند: ” و کان شریراً یطلب الفتّوه” و به این صورت رفته رفته دزدان و راه زنان نیز فتّوت را راهی برای توجیه دزدی و غارت خویش فرا گرفتند بعضی از مورخان گفته اند که ابونصر فارابی فیلسوف معروف قرن چهارم هجری زمانی از دمشق به عسقلان می رفت که جماعتی از دزدان اورا غافلگیر یا درست تر بگوئیم تعقیب کردند این دزدان خویش را فتیّان می نامیدند ابونصر ایشان را گفت: آنچه از چارپایان و سلاح و جامه با من است بگیرید و مرا راه دهید تا بروم اما آنان این پیشنهاد را قبول نکردند و آماده کشتن وی شدند ابونصر ناگزیر به جنگ با آنان پرداخت و او وکسانش جملگی در این واقعه کشته شدند این حادثه چندان در امیران شام اثر کرد و دل ایشان را به درد آورد که به تعقیب جدّی دزدان یا جوان مردان دزد همت گماشتند و همگی آنانرا دستگیر کردند و نزدیک قبر فارابی آنها را به دار آویختند، قاضی تنوخی قصه های مفصل و عجیبی از این گونه راهزنان در کتاب خویش به نام “الفرج بعد الشده” نقل کرده است و ابن جوزی بعضی از آنها را در کتاب الاذکیاء آورده است بعضی از اینان حتی ذوق سرشار ادبی و ظرافتی به کمال داشتند، گویند روزی دزدی از گروه جوانمردان راه را بر صاحب بستانی گرفت و بدو امر کرد که لباس های خود را بیرون آورد میان ایشان گفتگو آغاز شد و صاحب بستان به دزد گفت برای تو قسم یاد می کنم که وقتی به باغ خویشتن رسیدم لباس های خود رابیرون آورم وآن رابه تودهم ، دزد گفت نه ، روایت کرده اندازامام مالک ابن انس که گفت قَسمی که برای دزدان خورند الزام آورنیست آن شخص به وی گفت به خدا سوگندکه در آن صورت لباس خودرا به طیب خاطر و از روی میل به تو خواهم داد، دزد لختی به اندیشه فرو رفت سپس سر برداشت و به مالک باغ گفت می دانی به چه می اندیشم؟ تمام کار دزدان را از دوران رسول خدا (ص) تاکنون در نظر آوردم و هیچ دزدی را نیافتم که معامله نسیه کرده باشد و من اکراه دارم از آنکه بدعتی در اسلام بگذارم که گناه است و گناه هر کس که تا روز قیامت چنان کاری کند بر گردن من افتد لباست را بیرون آر! صاحب باغ گفت آیا مرا عریان می کنی و عورت مرا آشکار می سازی؟ دزد گفت بر تو باکی نیست چه ازمالک ابن انس روایت کرده اند که گفت: اگر مردی عریان غسل کند اشکالی ندارد، صاحب باغ گفت مردم لاجرم به من بر خواهند خورد و عورت مرا خواهند دید دزد گفت اگر مردم در این راه رفت و آمد می کردند من کی به تو دست می یافتم؟ مرد گفت تو را ظریف و با ذوق می بینم بگذار به باغ خویش روم و لباس خود را بیرون آرم و به تو  دهم دزد گفت هرگز، خیال داری که چهارتن از بندگان خویش را خود بیاوری تا مرا بگیرند و نزد والی برند تا او هم مرا زندانی کند و سپس پوست مرا بدرد و پایم را در قیدو  بند بگذارد، جامه خود را بیرون آر… و سپس او را لخت کرد و برفت اما بمرور از قرون سوّم به بعد در عصر سلطنت آل بویه در عراق جوانمردان و عیّاران دسته های مخالف و موافق یکدیگر تشکیل دادند و تعصب مذهبی نیز بر عصبیت مسلکی ایشان افزوده شد ابن اثیر در حوادث سال ۳۶۱ هجری می نویسد دراین سال در بغداد فتنه ای بزرگ افتاد و مردم دسته دسته و فرقه فرقه شدند و سپس در این راستا عیّاران پدید آمدند و فساد را آشکار کردند و در میان ایشان گروه هایی به نام «نبویه» و فتیّان تشکیل شد و سنیان و شیعیان و عیّاران در هم افتادند و مال ها به تاراج رفت و مردم کشته شدند و خانه ها بسوخت و ازجمله محله کرخ بغداد که مسکن شیعی مذهبان و جایگاه بازرگانان بود آتش گرفت و بدین سبب دشمنی بین نقیب ابو احمد موسوی فرزند شریف رضی و ابوفاضل شیرازی وزیر بالا گرفت و در این فتنه گروهی از سران عیّاران سلطه و فرمانروایی در بغداد را میان خود قسمت کردند درهمان سال سلطان روم به رُها و اطراف آن حمله برد و تا نصیبین رسید و شهرهای مسلمانان را خراب کرد و آتش زد و اسیران بسیاری گرفت و دیاربکر نیز چنین کرد، در نتیجه گروهی از ساکنان این شهرها به بغداد آمدند تا مسلمانان را به جنگ با رومیان برانگیزند، آنان در مساجد می رفتند و هر آنچه رومیان با ایشان کرده بودند برای دیگران شرح می دادند وازقتل وغارت و اسیر گرفتن و تعدّی وکشتن و سوختن وکندن آنها داستان ها گفتند و مسلمانان را از گشوده شدن راه حمله رومیان به آنها می ترسانیدند و می گفتند رومیان در شهرهای اسلامی طمع کرده اند و اکنون مانعی درسر راه ایشان نیست درنتیجه اینگونه قضایا و ابراز حمله وحشیانه رومیان توسط مردم گروهی انبوه از اهالی و مردم بغداد با فریاد خوانان و دادخواهان همصدا و یارشدند و روی به قصر خلیفه الطاتع لله آوردندوقصدحمله وهجوم به آن را کردند وبعضی از پنجره های آن را از جای کندند و نگهبانان مردم را از ورود به مسکن خلیفه بازداشتند ودرهای دارالخلافه را بستند آنگاه مردم زبان بگشودند و سخنان قبیح درحق خلیفه سردادندو او را به ناتوانی وعجز از ادای تکالیفی که خداوند بر پیشوایان واجب کرده است نسبت دادند دراین حال عزالدوله بختیار پسر عزالدوله دیلمی برعراق وبعضی شهرهای ایران حکومت می کرد وی چنین وانمود کرده بود که به شکار می رود قصد وی جنگ با مردی به نام عمران ابن شاهین بود که یاغیگری آغاز کرده بود و در شهرواسط خودسرانه حکم می راند عده ای از مردم سرشناس بغداد نزد عزالدوله دیلمی برفتند و از آنکه وی به شکار رفته و یا آهنگ جنگ با عمران ابن شاهین که مسلمان و اهل قبیله است کرده وجهاد با رومیان و بازداشتن ایشان را از حمله به شهرهای مسلمانان فروگذاشته بدو اعتراض کردند عزالدوله دیلمی به ایشان وعده داد که خویشتن را برای جهاد آماده سازد ولاکن وی عاجزتر از آن بود که بتواند به وعده خود وفا کند و به عهد با مردم جامه عمل بپوشاند در نتیجّه بسیاری ازمردم با سلاح های گوناگون ازجمله شمشیر و نیزه وتیروکمان مسلح می شدند و کار شورش وآشوب بالا گرفت تا جایی که والی بغداد بنام سبکتکین ترکی از مهارایشان عاجز ماند و آتش فتنه افروخته تر شد وبسیاری مال ها به تارج رفت وخرابی ها پدید آمدوبغداد به ویرانه ای درحالِ تبدیل شدن بود دراینجا ابوحیان توحیدی درباب این فتنه می گوید: هر چه در آن اتفاق افتاد عجیب و بدیع و زشت بود تمام آن آتش ها به دست کسانی افروخته شد که خودرا عیّاروفتی می نامیدندو معروفترین سران ایشان ابن کبرویه و ابوالدود و ابوالذباب و اسودالزید و ابوالارضه و ابوالفوایح بودند، دراثر این فتنه قتل وغارت وآتش سوزی بدان جا رسید که آب از دجله به ما یعنی اهل کرخ بغداد نرسید از عجایب روزگار یکی این است که این اسودالزید برده ای بود که بر سرپل زَبد مسکن داشت و هسته خرما از زمین برمی چید واز کسانی که برای تفریح و عیش بدان جا می آمدند لقمه ا ی  غذا می طلبید وخود را بدان اسیر می کرد و اغلب بدن وی عریان بود وجز خرقه ای صد پاره لباس دیگری بر تن نداشت و هیچ کس بدو اعتنا نمی کرد و او را به چیزی نمی گرفت روزگاری براین منوال بگذشت چون آن فتنه آتشش روشن شد ودر نتیجه کار هرج و مرج بالا گرفت و اسود دید کسانی که از او ناتوان ترند شمشیری برگرفته و آنرا بکار بسته اند  بدین ترتیب او نیز شمشیری به دست آورد و آنرا تیز کرد و وارد معرکه شد و به قتل و غارت و لخت کردن مردم پرداخت و از او شیطانی در صورت آدمیان پدید آمد اما در عین حال گویند که او زیباروی و خوش سخن بود و اندامی نیکو داشت و بدین سبب در عشق ورزی عده ای هم بدو عشق می ورزیدند و روزگار همچنان درکار پدید آوردن عجایب وغرایب بود وقتی اسود پیشوا شد و گروهی مردان فرمانبرداری او را گردن نهادند دست به بذل و بخشش گشود و پایه های فرمانروایی خویش را استحکام بخشید وبا آنکه بسیار شریر و خونریز و بی پروا و بد کار بود و از هیچ منکری روی بر گردان نبود چون به سبب اینکه خُلقی نیکو داشت چنانکه در شهر موصل از برده فروشان کنیزکی زیباروی را به هزاردینار بخرید و چون خواست از وی کام گیرد کنیز بدو دست نداد اسود بدو گفت چرا مرا خوش نمی داری؟ زن گفت راه و روش تو در نظر من ناخوشایند است و تو را دوست نمی دارم اسود گفت پس چه دلت می خواهد؟ کنیزک جواب داد اینکه مرا بفروشی اسود بدو گفت یا بهتر از آن ترا آزاد کنم و هزار دینارت ببخشم زن گفت نیکوست آنگاه وی را به محضر قاضی ابن الدّقان نزدیک مسجد ابن رغبان برد وآزاد کرد و هزار دینارش نیز بداد مردم از همّت و جوانمردی و شکیبایی او در برابر سخنان سرد کنیزک ونیکویی کردن در برابر بدرفتاری وی غرق درتعجّب شدند بسیاری ازاین ماجراهای تاریخی دراوضاع واحوال و وصف  نهصت عیّاری وفیتیّان درکتب مختلف وتواریخ گوناگون ضمن بیان سلحشوری ها ورشادتها ازشکست ها پیروزی های ایشان به وفورنقل شده که هرکدام ازدیدگاهای مختلف به شرح وبسط این موضوعات پرداخته اند وهریک به نوعی روایتگراحوال وخلق وخوی آنان بوده اند ودرتبیین رفتاری بسیاری ازآنان کوشیده اند

اندیشمندان علوم اجتماعی هویت فرد را در دو سطح فردی و اجتماعی بیان می کنند هویت فردی شخص به خصوصیاتی اطلاق می شود که شخص با انتصاب آنان به خود، خود را از دیگران متمایز می داند و به وسیله آن به احساس تداوم و استقلال شخصی دست می یابد و”هویت جمعی به مجموعه خصوصیات و مشخصات اساسی گروه گفته می شود که اعضای گروه را ،همانند ساخته و آنها را از سایرین متمایز می سازد” (الطایی؛ ۱۳۷۸: ۱۳۹ شارع پور و خوش فر، ۱۳۸۱) لذا مؤلفه هایی مانند تاریخ، زبان،‌اعتقادات و ارزش ها و آداب و رسوم و … که اجزاء متشکله فرهنگ جامعه هستند برآیند خاصی را بوجود می آورند که هویت و روح کلی کشورهاست، تفاوت های زبانی و قومی و فرهنگی مردم مناطق مختلف با سایر مردم در یک کشور از سویی و شباهت های قومی و اشتراکات آنها با یکدیگر مسأله ای است که می تواند علیرغم تفاوت ها به انسجام کلی کشورها بیانجامد کشور بزرگ ما ایران نیزاز این امرمستثنی نبوده و علیرغم ملّّیت یکپارچه، قدمت تاریخی واستمرار اراضی آن موضوع هوّیت ملّی و حفظ وانسجام ملّت بویژه در نقاط محروم همواره به عنوان یکی از مسایل مهّم و در خورتوّجه آن محسوب می گردد فرهنگ استعلای دینی به دلیل تأکید بر تفکر انتزاعی فراتر از زمان و مکان و تأکید بر اسلام به مثابه یک منطق معرفتی انتزاعی در این الگو طبقه بندی می شود این پارادایم ،هوّیت را صرفاًً بر پایه هوّیت های عا ّم انسانی تعریف می کند در این دیدگاه انسان حقیقت واحدی است و هوّیت وی بایستی بر پایه درک این حقیقت واحد بیان گردد به همین دلیل تظاهرات رفتاری و ارتباطی که میان انسانها برقرار می شود معیار عامّی می یابد که ریشه در این حقیقت واحد پیدا می کند وجه آرمانی این هوّیت هنگامی آشکار می شود که این هوّیتِ فرازمانی و فرامکانی برای یک جهان جهانی شده انسانی دنبال شود که آینده بشریت به آن وابسته است و اسلام به عنوان اینکه هوّیت انسانی است همراه با هوّیت های قومی و ملّی امکانی برای یک جهان جهانی شده است که ما را به سوی آینده تاریخ می کشاند هوّیتی که این گفتمان بر آن تأکید دارد بر پایه دین اسلام به عنوان آرمان جهانی برای بشریت است در دیدگاه مزبور اگر هوّیت ایرانی بر پایه ویژگی هایی تعریف شود که اعتبار خود را همراه با تجربه های تاریخی بر پایه جنبه های عاّم فرهنگی قرار دهد از دایره تنگ و خاص خود به در آمده و بیشتر به صورت دعوی و عاّم و جهانی تجلّی می یابد که همگان یعنی شرق وغرب راصرف نظر ازتعلقات فرهنگی و اجتماعی به هوّیت اصیل انسانی فرامی خواند موضوع دیگر این است که این هوّیت خواه ناخواه یعنی صرف نظر از تمایلات خاص گرایانه ما تحقّق می یابد و ما را به سوی آینده تاریخ می کشاند فرهنگ استعلایی در تعیین اعتبار اندیشه به معیارهای عقلانی و کلی اهمیت می دهد در این الگو حقیقت ، پدیده ای عام و جهانی است که در چارچوب زمانی و مکانی محدود نمی شود و نخبه عام گرا دارای دغدغه ها و مسایل عمومی و کلی است که بااین نگاه همسواست، فرهنگ بومی گرایانه در چارچوب زمانی و مکانی خاص می اندیشد و اعتبار دیگر اندیشه ها را نیز در سازگاری شان با دیدگاههای قشر و جامعه خویش ارزیابی می کند “بومی گرایی نقطه نظر بومی را به عنوان معیار ارزیابی هرگونه معرفت به کار می برد و به این دلیل با تمایل به تک منبعی کردن دست آوردها و پیوند آن با یک زمینه خاص و سپس ارائه دعاوی عاّم همراه است” (العطاس؛ ۲۰۰۶) از یک جهت بومی گرایی قومی و خاص گرایی اجتماعی از حیث صورت فرهنگی یعنی توجه به منبع واحد تفکر با یکدیگر تمایزی ندارند زیرا هر دو دست آوردهای خاصی را مطرح و سپس تلاش می کنند به آن ها جنبه عاّم اجتماعی دهندوازاین بابت هسو هستندباسیردقیق وعمیق تاریخی درکم وکیف منش عیّاری وقلندران وفتیّان به یک جنبه بارزآن باید دقّت کردکه همواره مّد نظرمحققان بوده است شیوه‌های عیّاری درجنگ‌ها نمود پیدا می‌کند بخاطر آنکه در کارزارخون مردم بیهوده ریخته نشود خود را سپر بلا می‌کنند:

             به تنها تن خویش جویم نبرد                ز لشگر نخواهم کسی رنجه کرد

عیّاران وجوان مردان در طول سالیان دراز اشغال این سرزمین توسط اقوام بیگانه هر زمان که توانسته‌اند به شیوه‌های گوناگون با دشمنان ایران و هواخواهانشان مبارزه کرده‌اند جنگ‌هایی که با خونریزی‌های اشغیا همراه بوده است “در هر گامی نیکونامی را سر بریدند و درهرقدمی رستمی را بکشتند و در هر جویی دلجویی را گردن زدندودرهرباغی چشم وچراغی را ناچیز کردندودرشیب هربندخاری گلعذاری رابسوختند و در هر جاهی خون صاحب جاهی بریختند و برهرسنگی سرهنگی را سرکوفتند” (تاریخ نامۀ هرات؛ سیف ابن محمد بن یعقوب الهروی، تهران ۱۳۵۲: ۶۹) در چنان روزگارانی به گواهی تاریخ این سرزمین، همیشه نخستین جوانه‌های امید رهایی و آزادی به صورت دسته‌های پراکندۀ عیّاری ازهرگوشۀ این ملک سربرآورده و مبارزه بر ضّد مهاجمان و اشغالگران را آغاز کرده است ودر دوره‌های پنهان کاری وآشتی ناپذیری ، عیّاران با آمیزش با بینش عرفان این سرزمین آنان را به گونۀ دیگری از مبارزه واداشته است از ویژگیهای این مبارزه گرایش به فقرونداری، تسلیم نشدن به بیداد وستم، پرهیز ازخشم و کینه دشمن و زنده ماندن و خوش بودن قناعت مآبانه همراه با نا چیز شمردن دلبستگی‌های فاتحان وغارتگران پرغرور زیرا درمقابل دشمنانی که تیغ ستم گشوده و دست به خون پدر وبرادر آشنا و نا آشنا وخردو کلان آغشته وآزمندانه وبی مهابا مال اندوخته ونا بجابرمقام ومسنّد تکیه زده‌اند این ضربه خرد کننده هول‌انگیزاست اگر بدانند مشابه مبحّث عیّاری و عیّاران را ما در فرهنگ غرب و در تاریخ سلحشوری آنان نیز داریم مانند شهسواران اروپایی که با نام شوالیه‌ها آنان را می‌شناسیم یا سامورایی‌های ژاپن که از اعقاب پهلوانان محلی ژاپنی هستند که پس از دو جنگ داخلی نیمه دوّم قرن پانزدهم بین خاندان میناموتو و رقیبانشان و به هنگامی که خاندان‌های محلی برای دفاع از زمین‌هایشان نمی‌توانستند متکّی به حکومت مرکزی باشند به وجودآمدند “نکته‌ای که در تفاوت آئین عیّاری با این نوع جنگجویان دارد چه شوالیه‌ها وهم سامورایی‌ها نسبت به اربابان و مخدوم خود رفتاری توام با سرسپردگی داشتندوترجیح می‌دادند که با ابراز دلاوری فردی اربابانشان راتحت تأثیرقرار داده از غنیمت‌های جنگی سهمی بیشتر ببرنددرصورتی که عیّاران وقلندران درایران زمین وعمدتاً شرق نهضتهایی خود جوش وبرخاسته ازانگیزه های درونی وفردی وبا تلاش برای رهایی مظلومان وستمدیده گان اززیریوغ ظالمان وستمگران وغلبه برسیاهی وتباهی شکل می گرفته است وبه بیان سمک عیاردرجایی که می گوید : ما برای نام می جنگیم نه برای نان” (گزیدۀ قابوسنامه: به کوشش دکتر غلامحسین یوسفی: ۳۰۹) واین نشان دهنده اهمییت آئین عیّاری درسرزمین کهن ایران است .

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.