دکتر حبیب جریری در خاطرات زندانیان سیاسی/ ۳- گفت و گو با محمدعلی فیاض بخش، عضو کانون

دکتر تحت تأثیر دکتر شریعتی خواهان جامعه ای بود که در آن آزادی و رفاه با شد و اسارتی در کار نباشد. غم فقرا را می خورد. در اوایل انقلاب می گفت که این خانه را جمع کنیم و به خانه دیگری در فلان جا برویم. روحيه ناآرامی داشت و آرامش اش در این بود که کاری انجام دهد تا دیگران آرامش بیابند. در یک جمعی که دیگران را خوشحال می دید راحت بود و اگر کسی را ناراحت می دید ناراحت می شد. با تاثیرپذیری از افکار دکتر شریعتی در پی جامعه عدل اسلامی و جامعه مرفه و نابودی فقر بود.
کد خبر : 2914
تاریخ انتشار : چهارشنبه 4 تیر 1399 - 6:24

س۔ آقای فیاض بخش شما جزء معدود دوستان و همکاران و همرزمان دکتر جریری بودند که سابقه زندانی شدن با او و نیز همکاری بعد از انقلاب را در استانداری سیستان و بلوچستان با او داشتید. بفرمایید که چگونه با دکتر آشنا شدید و چه خاطره ای از شان از دوران زندان دارید؟

فیاض بخش – با دکتر جریری در زندان آشنا شدم. ایشان غیر مستقیم هم پرونده من بود. ایشان در بهمن ماه ۵۳ از کمیته مشترک به زندان قصر آمدند ضمن گفت و گو با بچه هایی که ایشان را می شناختند و افراد دیگری که دوست مشترکمان بودند با یکدیگر آشنا شدیم. از ابتدای دستگیری و بازجویی و بعد دادگاه، دوران سختی بر زندانی حاکم است. ایشان در آن شرایط هم با طیب خاطر به دادگاه رفت. فرد شادی بود و با همه نیز زود صمیمی می شد. به یاد دارم بعد از چند روزی که به دادگاه من مانده بود داشتم تنها راه می رفتم و به دادگاه فکر می کردم که چه می شود و چقدر به من حکم خواهند داد که ناگهان دکتر دستش را به پشت من زد و گفت: «به دادگاه فردا فکر می کنی؟» چیزی نگفتم و سری تکان دادم و ادامه داد: «هر چه بشود و هر چقدر هم که بدهند تمام می شود و از اینجا بیرون می روی بعد که از اینجا بیرون رفتی تازه یادت می آید که چه جای خوبی بودی و یاد اینجا می افتی . با توجه به سن پایین و حالتی که داشتم به خودم گفتم: « دکتر چه می گوید؟» بعدها بارها و بارها با این صحبت اش یادش را زنده کردم زیرا که با همه ناملایمات، واقعا چیزی گفت که صحیح بود. دکتر قبل از این زندان، چند بار بازداشت شده بود و تجربه داشت و در یک جمله حتی در آن اوضاع سخت، فارغ از هر چیزی پر انرژی و بسیار شاد بود و از معدود افرادی بود که با این روحیه، دیگران را شارژ روحی می کردند. بعد از دوره بازجویی، نوبت رفتن به دادگاه بود. آشنایی من با ایشان از آنجا آغاز شد و بعد از گرفتن محکومیت، بندهای ما جدا شد و از ایشان خبری نداشتم؛ تا اینکه بعد از پیروزی انقلاب و آزادی از زندان، دوباره یکدیگر را پیدا کردیم.

سبعد از انقلاب چطور همدیگر را پیدا کردید؟

فیاض بخش پیدا نکردیم. پیدا بودیم به واسطه آن ارتباط مشترکی که بود بعد از پیروزی انقلاب رفت و آمد داشتیم و بعد از گذشت چند ماه از انقلاب گفتند که دارند به زاهدان می روند و به من هم گفت: «تو هم بیا».  گفتم: «برای چی؟» گفت:«چند استان به من پیشنهاد شده: شیراز، سیستان و بلوچستان و یکی دیگر که در ذهنم نیست. ایشان سیستان و بلوچستان را انتخاب کردند و من گمان می کنم شیراز را بیشتر دوست می داشت. ولی گفت چون مسئولیت استانداری سیستان و بلوچستان را کسی قبول نمی کند آنجا را انتخاب کردم. چون در جایی مشغول بودم گفتم باید چند روزی فکر کنم. چون تازه ازدواج کرده بودم، گفت:«نه مشورت می خواهد نه فکر».  بعد از دو روز تماس گرفت و گفت:«پاشو بیا و من هم بعد از چند روز رفتم سیستان و بلوچستان». ایشان واقعا به دلیل باز بودن دستش می توانست هر کجا را که بخواهد انتخاب کند ولی سیستان و بلوچستان را انتخاب کرد به دلیل اینکه آنجا نیاز به کار دارد و یک جایی است که کمتر کسی قبول می کرد.

س –  حدودا ۶ ماه در سیستان و بلوچستان با یکدیگر بودید. نحوه کار و چگونگی حل مسائل و مشکلات استان بعد از انقلاب در آن اوضاع سخت چگونه بود. نگرش ایشان به عنوان استاندار و شما به عنوان معاون سیاسی استاندار در مقابل مسائل چگونه بود؟

فیاض بخش  در هم بودن مسائل انقلاب و بلاتکلیفی در کارها باعث شد که مدت استانداری ایشان کوتاه باشد این بود که به تهران آمدند و استاندار تهران شد. در سیستان و بلوچستان فضا به گونه ای بود که برای کسی نمی توان ترسیم کرد. چیز عجیبی که در ایشان مشاهده می شد، انرژی فوق العاده ایشان بود که از صبح اول وقت تا آخر شب مدام کار می کرد و حواسش به جایی و چیزی نبود. چند ماه بود که از زندان آزاد شده بودند و به خانمش می گفت:«من که نمی توانم شما را ببینم لااقل شما بیایید اینجا تا من شما را ببینم». خانم ایشان به زاهدان رفت و سلمان نیز – آخرین فرزند ایشان – چند ماهه بود و زیاد گریه می کرد. ساعت ۱۰ الی ۱۱ شب بود. دکتر جریری او را از یک طرف سالن به طرف دیگر می برد تا کودک را آرام کند و ما نیز با سؤال ها و طرحهای متفاوت که باید روز بعد آنها را انجام می دادیم در پی ایشان روان بودیم و به این سر و آن سر سالن می رفتیم. دکتر جریری مدام درگیر مسائل حاشیه ای و مسائل کارمندان استانداری باقی مانده از نظام سابق بود. خیلی با احساس و عاطفه بود و می خواست فقر را از آنجا برچیند و هر کاری را برای ریشه کن کردن فقر انجام می داد. وسط روز می گفت که به خاش برویم یا جای دیگر و فلان روستا. روستائیان آنجا می آمدند و مسائلشان را مطرح می کردند و به جز رویۀ حقوقی که پرداخت می شد اضافه بر حقوق، کسانی که مشکلاتشان را می گفتند همان جا به آنها کمک می کرد. به دلیل درگیریهایی که آنجا بود دوام زیادی نیاوردند و به تهران آمدند و استاندار تهران شدند.

س – آیا در آنجا به جان ایشان سوء قصد شد؟

فیاض بخش –  درگیری شد. ما هیچ آرامشی نداشتیم. درگیری هایی بین سیستانی ها و زابلی ها و بلوچها به وجود آمده بود برای انتخاب نمایندگان خود. سوء قصد نبود. ماجرا در نماز جمعه رخ داد. ما به محل نماز رفتیم در آن فضا بود که بلوچ ها می گفتند: « کسانی که اینجا هستند باید بومی باشند.» و در محل نماز دیدیم که از همه جا گلوله می بارید. و دیدیم که از کوه به صورت هوایی تیربار می زنند. سرهنگی که فرمانده ارتش بود در جوی خوابید. دکتر را همراه با مولوی عبد العزیز و گروهی که جلوتر بودند گرفتند و سوار ماشین کردند و بردند در خانه ای تا نیمه شب به عنوان گروگان نگه داشتند. تقاضای آنها این بود که استاندار باید بومی باشد. آنها می گفتند: «ما استاندار و همراهانش را

به این خاطر گرفتیم که تیر به آنها نخورد. زیرا کسانی که شلیک می کردند تصمیم داشتند ایشان را بکشند از این رو آنها را به این خانه آوردیم. در نتیجه زیاد به این موضوعپ پرداخته نشد که آیا ماجرای گروگانگیری واقعی بود یا اینکه برنامه خود آنها بود.

سآیا درباره با سیستان و بلوچستان نکته ای هست که بخواهید آن را بیان کنید؟

فیاض بخش –  یک موضوع خیلی جالب که شور و حال ایشان بود و اینکه هرگز لحظه ای را می خواست از دست بدهد. بعد از این وقایعی که اشاره کردم، قرار بود دکتر به استانداری برود و محافظ استاندار از رژیم گذشته بود و همیشه همراه استاندار بود.  روزی محافظ دیر آمد و در حیاط منزل ایستاده بودیم که محافظ بیاید و دکتر جریری ب رود. ایشان دایم راه می رفت و بعد از یک ربع الی بیست دقیقه گفت:«من رفتم.» گفتیم: «نه صبر کنید تا محافظ بیاید.« گفت:«اولین کسی که امکان دارد به من سوء قصد کند همین محافظ است.

س- ماجرای دستگیری در چاه بهار را توضیح می دهید؟

فیاض بخش- برای بازدید به آنجا رفته بود. آنجا فرمانداری داشت که بومی نبود. بعد از رسیدن به آنجا به ما خبر دادند که اتفاقی مشابه همین کاری که در زاهدان افتاده در آنجا نیز رخ داده است. در آنجا افراد، فرماندار را به جایی برده و حبس اش کرده بودند. خواستشان این بود که فرماندار باید عوض شود. به دکتر دسترسی نداشتیم. سرانجام بعد از چند ساعت فکر و مشورت با یکدیگر به فرمانداری زاهدان تلگراف کردیم که فرماندار فلانی برای ادای توضیحات به مرکز بیایند. بعد از دریافت تلگراف افراد درگیر که دکتر جریری را گروگان گرفته بودند خوشحال شدند که فرماندار احضار شده ولی وقتی به دکتر می گویند که شما هم باید بروید. ایشان می گوید که من برای چی بروم. و گفته بودند که فیاض بخش نباید این کار را می کرده و برای چی این کار را کرده و … بعد تماس گرفتند و با من صحبت کردند و گفتم که شما باید برگردید و درست نیست که این وضعیت ادامه پیدا کند.

س – ماجرای آن شهردار را که خود دکتر او را دعوت به کار کرده و وی با غذای مسموم از ایشان پذیرایی کرده بود برایمان توضیح بدهید؟

فیاض بخش-  اینکه مسمومیت عمدی باشد چیزی نمی دانم. وقتی که برای بازدید رفتیم و دیدیم که دو سه گوسفند را می خواهند برای ورود ما بکشند دکتر معترض شد و گفتند:

برای چی جلوی پای ما گوسفند می کشید؟» فردی گفت:«این کشتار گوسفند بهانه ای است برای ورود شما در حقیقت برای اینکه خارج از ضابطه باشد این کار را می کنند و گوشت آن را مصرف می کنند. ولی به خاطر دارم که روزی حال ایشان خوب نبود و معلوم نشد به سبب خوردن گوشت آن گوسفندان بود یا اینکه عمدا گوشت ها را مسموم کرده بودند.



س- نامه ای که از زاهدان تلگراف زده بودید چه بود؟

فیاض بخش-  بعد از این که دکتر را در چاه بهار حبس کردند من تلگراف کردم که فرماندار فلانی برای ادای توضیحات به مرکز مراجعه کنند. به کارگیری لفظ مرکز سبب شد که ایشان فکر کنند این دستور از تهران صادر شده. وقتی به ایشان گفتند که فیاض بخش تلگراف کرده که مراجعه کنند. ایشان گفتند:«فیاض بخش این کار را نمی کند این کار آقای رفسنجانی است.

س- دکتر از اردیبهشت ۵۸ تا اردیبهشت ۵۹ مسئولیت هایی بعد از انقلاب داشتند و حدودا ۵ ماه طول کشید که جنگ شروع شد و مسائل سیاسی برای تعیین کابینه بین رجایی و رئیس جمهور وقت بنی صدر بالا گرفت. در آستانه جنگ بودیم و پیشنهاد وزارت بهداشت به ایشان، باتوجه به سابقه آشنایی تان با ایشان در این چند ماه، چه گذشت و نحوه کار با کابینه را توضیح می دهید؟


فیاض بخش – از آن فضای کار دولتی بیرون آمده بود و کار داروسازی و پزشکی را خواست ادامه دهد و به دنبال خستگی در کردن نیز بود. به محض اینکه جنگ شروع شد، جزء اولین کسانی بودند که به مرز رفتند و برنامه اسارت پیش آمد. در این چند ماه می دانم چه چیزی مشخصا مد نظر ایشان بود.

 س۔ حبیب جریری فردی عاطفی بود، چه تصوری از این ویژگی او دارید؟

فیاض بخش – تأثیری که به لحاظ حسی بر من داشت با فرد دیگر قابل مقایسه نبود. دکتر کلیتی بود از همه چیز. نمی توانم بگویم دکتر خنده رو بود یا خشمگین. زمانی شلوغ و بگوو بخند و زمانی که جدی می شد آدم دیگری می شد. وضعیت خاص خود را داشت. سخت کوش و پر انرژی بود. چند سال را در زندان گذرانده و سختی ها را بر خود هموار کرده بود. در واقع بیشتر توجه اش به مردم بود و می خواست مشکلات آنها را از بین ببرد. ایده هایی داشت که برای تحقق آنها خیلی زحمت کشید و شاید مثل خیلی ها به آنها نرسید و شاید هم رسید. بعد از اسارت هم خیلی چیزها ناشناخته ماند.

س- دکتر به دنبال چی بود؟

فیاض بخش-  دکتر تحت تأثیر دکتر شریعتی خواهان جامعه ای بود که در آن آزادی و رفاه با شد و اسارتی در کار نباشد. غم فقرا را می خورد. در اوایل انقلاب می گفت که این خانه را جمع کنیم و به خانه دیگری در فلان جا برویم. روحیه ناآرامی داشت و آرامش اش در این بود که کاری انجام دهد تا دیگران آرامش بیابند. در یک جمعی که دیگران را خوشحال می دید راحت بود و اگر کسی را ناراحت می دید ناراحت می شد. با تاثیرپذیری از افکار دکتر شریعتی در پی جامعه عدل اسلامی و جامعه مرفه و نابودی فقر بود.

منبع: مهاجر آسمان، یادنامه زنده یاد دکتر حبیب جریری، نشر یادآوران، تهران، ۱۳۹۰


برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.