دیواری که نیم قرن پیش و پس از آزادی خود از شکنجه گاه شاهنشاهی آرزو داشتیم برای همیشه فرو ریزد. ما در سلولهای تاریک کمیته مشترک چشم امید به آیندهای داشتیم که دیگر هیچ حصار ساکت زندانی جانها را در خود نفشارد. افسوس که به عهد وفا نکرده و در هزار توی معیشت و روزمرگی از فرزندانمان دور و دورتر شدیم. چگونه میتوانیم در این سوی دیوار و با چشمان گریان هزاران پدر و مادر که در انتظار گشایشی لحظهها میشمارند را سر به بالین گذاشته و از کابوس رها شویم. کابوسی با ادبیات تهدید این روزها که چون تیر از چله گفتار بعضی از صاحبان منصب رها و بر جسم و جانمان مینشیند. مگرنه این است که هنوز بر دیوار بعضی از کوچههای شهر، شعارهای ایام انقلاب ۵۷ و چه بسا برای فراموشکارانی مانند ما به جا مانده است؟ در چنین تنگنایی تنها آرزو میکنم ای کاش که میسر بود هر یک از ما زندانیان آن ایام پذیرای مجازات یکی از این نوجوانان در بند و به شرط تبرئه آنها باشیم. شاید…
بهطور قطع منظور آقای سلاجقه از «سفره» آنچه اخیرا و در طول چند کیلومتر بهمناسبت عید سعید غدیر در خیابان ولیعصر در تهران گسترده شده بود، نیست. آن سفره متولی دیگری دارد گرچه با بار معنوی اما با انبوهی ظروف غیرقابل بازیافت شاید حتی در تعارض با پایداری محیط زیست هم بوده است. امیدواریم مراد متولی بستر حیات کشور از «سفره» ذخایر آب زیرزمینی کشور خشک ما باشد که بیش از ۷۰ درصد آن را از دست دادهایم یا که مواردی از قبیل دو میلیون هکتار اراضی مرغوب کشاورزی از دست رفته، ۹ میلیون هکتار اراضی جنگلی تخریب شده، دریاچه در حال احتضار ارومیه، رود بزرگ کارونی که اکنون به فاضلابی آلوده تبدیل شده است، چشمه بزرگ کوهرنگ، انبوه تالابهای خشکیده، هزاران هکتار اراضی تخریبشده و بیبدیل شمال و…
دیوان لاهه روز پس از قیام ۳۰ تیر، اعلام کرد که در رسیدگی به اختلاف ایران و انگلیس در مورد مسئله نفت صلاحیت ندارد. دکتر مـصدق به مناسبت تجلیل از شهدای روز ۳۰ تیر کلیه ادارات دولتی را تعطیل کرد و مجلس قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ را «قیام ملی» و شهدای آن روز را «شهدای ملی» نامید.
قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و رأی دیوان لاهه به منزله شکست انگلیس در ایران و پیروزی دکتر مـصدق تلقی شد و تجربه نشان داد که همبستگی مردم زمینه پیروزی بر استبداد و استعمار را…
معلمین مرد در دو طرف نشسته بودند و معلمین زن هم وسط بودند که یک مرتبه ماشینهای آتش نشانی برای متفرق کردن ما لوله های آب رو به طرف جمعیت گرفتند و همه رو خیس کردند.با این که همه خیس شده بودند ، کسی از جاش تکون نخورد. ما نزدیک خیابون بودیم و دکتر خانعلی که قد کوتاهی داشت، نزدیک جوب وایستاده بود. دکتر خانعلی باچند نفراز معلما برای این که زن ها خیس نشن، به طرف ماشینها ی آتش نشانی رفتن تا سر لوله های آب را به سمت میدون برگردونن. که یک مرتبه سرگرد ناصر شهرستانی از کلانتری دو نبش شمالی بهارستان در اومد و دو تا تیر هوایی زد…
از زندان قصر که برخرابه های کاخهای قاجاری بنا شد و رضا شاه آنرا در آذر ۱۳۰۸ گشود، دیگر اثری نیست و جز صدای کلاغها و سارهای درختان کاجش، چیزی از آن نمانده و باغ موزه جایش را گرفته است…
زندان قصر اکنون وجود خارجی ندارد و از دادگاه قاسم ژیان پناه که دادگاه من و شما، نیز بود، سالها گذشته و خود وی که از جمله به اتهام تجاوز به زندانیان سیاسی تیرباران شد، صدها کفن پوسانده است. شماری از کسانی هم که در آن به اصطلاح محکمه حضور داشتند، سر بر خاک نهاده اند…
گویی دولت هایی که از پس هم می آیند با وجود تفاوت های شکلی و ماهوی که با هم دارند در اراده ای نانوشته مبنی بر بیابانی کردن این اقلیم عزمی مشترک دارند. اقلیمی که در برابر این امواج از تهاجم، در حال مقاومتی لرزان و شکننده و با سیلی، چهره رنجور خودرا سبز نگه داشته است.
حمد وحیدی دراین کلنگ برای تخریب از مطالبه مردم شرق مازندران برای اجرای این پروژه !! و تولید ۷۵ هزار شغل جدید سخن ها گفتند. ایکاش ایشان به عنوان وزیر کشور اجازه حضوری مدنی از مخالفان تغییر کاربری ۹۰ هکتاری در این زیستگاه با مرتبت جهانی را بدهند تا مشخص شود از مطالبه کدام مردم شرق مازندران گواه می آورند؟…
نام ساواک در بین ملت ایران حتی جوانانی که سالها بعد از انقلاب به دنیا آمده اند یادآور شکنجه هایی است که مبارزین دهه پنجاه زیر دست آنان تحمل کردند، شکنجه گرانی که عموما در اسرائیل دوره دیده بودند.
باور خاطرات و شکنجه های زندانیان سیاسی دوره پهلوی سخت است، شکنجههای که بیشتر شبیه یک کابوس است تا واقعیت.
پس از پیروزی انقلاب چند تن از این شکنجه گران توسط مردم انقلابی دستگیرو تحویل دادگاه شدند،..
یک بار حدود ۳۰۰ کودک مهمان ما بودند. ما از چند روز قبل از عید، تمام حیاط و محوطهی زندان را تمیز و تزئین و به در و دیوار کاغذهای رنگی و بادکنک آویزان کردیم. برنامههایی که برای بچهها پیشبینی شدند، از این قرار بودند:بعد از استقبال گرم و پرشور از بچهها، در حدود ساعت ده صبح به مهمانهای کوچولوی خود آبمیوه، میوه یا شیرکاکائو میدادیم. تا ظهر برنامهی حاجیفیروز یا نمایشنامههای کوتاه اجرا میشد. برخی بچهها خودشان داوطلب بودند حاجیفیروز بشوند یا در نمایشنامه بازی کنند. آنها نیز به میدان میآمدند و به بازی گرفته میشدند. بعد موزیک به راه میافتاد و همه وسط حیاط میریختند و بساط رقص و آواز گرم میشد…