خاطرات کمیته مشترک ضدخرابکاری هاشمی رفسنجانی/ گفتگو از جلال رفیع

یادم هست که آن شب لباس روحانیت نداشتید.بله وقتی که وارد می‌شدیم لباس را از زندانی می‌گرفتند. البته اوایل به این صورت نبود و ما را با لباس می‌بردند در زندان، ولی اواخر که می‌خواستند بدرفتاری کنند، لباسهایمان را می‌گرفتند و لباس زندان را به ما می‌پوشاندند. از این لباس‌های کهنه زندانی و یک چیزهایی

کد خبر : 2644
تاریخ انتشار : شنبه 18 بهمن 1399 - 9:04

یادم هست که آن شب لباس روحانیت نداشتید.
بله وقتی که وارد می‌شدیم لباس را از زندانی می‌گرفتند. البته اوایل به این صورت نبود و ما را با لباس می‌بردند در زندان، ولی اواخر که می‌خواستند بدرفتاری کنند، لباسهایمان را می‌گرفتند و لباس زندان را به ما می‌پوشاندند. از این لباس‌های کهنه زندانی و یک چیزهایی که به حساب خودشان ما را تحقیر کنند. من از همین لباس زندان یک خاطره جالبی دارم، اگر وسط صحبت‌ها یادم آمد و بپرسید تعریف می‌کنم. خاطره‌ای مربوط به مرحوم طالقانی و آیت‌الله انواری. 
به هر حال آخرین بار در زندان کمیته یکی دو روز با آقای رفیع و آقای لاریجانی بودم و بعد از آن مرا به زندان عمومی اوین فرستادند که حدود سه سال در آنجا بودم و چندی بعد از انتقال، آقای رفیع هم به ما ملحق شد. درهمان یکماه زندان کمیته خیلی به من سخت گذشت و جالب اینجاست که بازجوی من در این مدت همان کسی بود که هنگامی که برای اولین بار یعنی در حدود ده یا دوازده سال قبل از آن، در سال ۴۳ یا ۴۴ که در رابطه با پرونده اعدام انقلابی منصور بازداشت شدم، از من بازجویی کرد. آن موقع البته کتاب «سرگذشت فلسطین» را هم تازه منتشر کرده بودم که جزو پرونده من بود. علاوه بر مدارکی که از سخنرانی‌های من داشتند، سرباز فراری هم بودم و اینها مجموعاً پرونده سختی برای من درست کرده بود که آن موقع به خیال خودشان اعدامی بودم. اولین مرتبه‌ای که دستگیر شدم مرا به زندان قزل‌قلعه بردند، همین جایی که هم‌اکنون میدان میوه و تره‌بار شده است.

منبع: سایت موزه عبرت ایران

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.