خاطرات مبارزه و زندان محمدرضا ناجیان اصل/ عضو شورای مرکزی کانون

دانشگاههای آریامهر (شريف)، پلی تکنیک(امیرکبیر)، علم و صنعت و دانشکده فنی دانشگاه تهران از دیگر دانشگاههای کشور فعال تر در امر مبارزه بود. من نماینده کلاسمان در رشته مهندسی شیمی و نماینده دانشجویان برای سال اول شدم. از این طریق با بسیاری از دوستان و جلسات آنها آشنا شدم. انجمنی داشتیم که مرحوم «مجید شریف واقفی» در آن شرکت می کرد و دوستان دیگری هم که فعالیت سیاسی داشتند در این انجمن شرکت می کردند. برخی از آنها جزو مجاهدین بودند و برخی دیگر عضوسایر گروههابودند. استاد ما شهید «علی باکری» بود. خانواده باکری ها در ارومیه و ایران شناخته شده اند.
کد خبر : 2874
تاریخ انتشار : شنبه 31 خرداد 1399 - 9:16

محمدرضا ناجیان اصل در سال ۱۳۲۹ دیده به جهان گشود. پدرش از بازاری های قدیم تهران بود و به دلیل مذهبی بودن فرزندانش را به مدارس اسلامی می فرستاد. وی در دبیرستان جعفری اسلامی واقع در بازارچه شاپور تهران تحصیل کرد و در دانشگاه صنعتی آریامهر(شریف) پذیرفته شد، اما ادامه تحصیل نداد و در رشته دیگر تحصیلاتش را ادامه داد. محمدرضا ناجیان چهره فرهنگی و شناخته شده در میان ناشران تهران است  که کتاب های ارزشمند و ماندگاری در حوزه تاریخ معاصر ایران منتشر کرده است. محمد رضا ناجیان اصل سا لها عضویت هیئت مدیره و ریاست ناشران را عهده دار بوده است. وی در حال حاضر مدیر انتشارات(رسا) و عضو شورای مرکزی کانون زندانیان است.

س – شما چگونه با مبارزه آشنا شدید؟

محمد رضا ناجیان – معلمان ما افراد آگاهی بودند. به خاطر دارم که در خرداد ۴۲ در مدرسه تظاهرات برگزار شد و معلمان همراه دانش آموزان بودند. آقای حکمی و دیگر دبیران افرادی فرهیخته بودند. کلاسهای درس تعطیل شد. در سال ۴۲ در مدرسه جعفری اسلامی (واقع در بازراچه شاپور) باسیاست آشنا شدم. پدر من نیز با اینکه بازاری بود و شغل آزادداشت ولی فردی اهل مطالعه و فرهنگ بود و با بیشتر افراد مذهبی از جمله آیت الله بروجردی ارتباطاتی داشت و من راهم همراه خودنزد ایشان می بردند. در آن زمان بازار تهران سیاسی و مذهبی بود به همین دلیل من تا حدودی با مسائل کشور آشناشدم. من در مدرسه با زنده یادشهید محمدجواد تندگویان هم کلاسی بودم و روی یک نیمکت می نشستیم. با دوستان دیگری غیر از ایشان هم مراوده داشتم که همه باهم همسو بودیم.

وقتی سال ۴۷ وارد دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) شدم. دیدم که تظاهرات ها در ایران بیشتر در دانشکده های فنی و در جمع دانشجویان ریاضی است. دانشگاههای آریامهر (شریف)، پلی تکنیک(امیرکبیر)، علم و صنعت و دانشکده فنی دانشگاه تهران از دیگر دانشگاههای کشور فعال تر در امر مبارزه بود. من نماینده کلاسمان در رشته مهندسی شیمی و نماینده دانشجویان برای سال اول شدم. از این طریق با بسیاری از دوستان و جلسات آنها آشنا شدم. انجمنی داشتیم که مرحوم «مجید شریف واقفی» در آن شرکت می کرد و دوستان دیگری هم که فعالیت سیاسی داشتند در این انجمن شرکت می کردند. برخی از آنها جزو مجاهدین بودند و برخی دیگر عضوسایر گروههابودند. استاد ما شهید «علی باکری» بود. خانواده باکری ها در ارومیه و ایران شناخته شده اند.

در حین تحصیل با گروهها و فعالیتهای سیاسی آشنا شدم. اتهام همکاری با گروههای سیاسی باعث دستگیری ام شد. یکبار هم در تظاهرات شرکت واحد در سال ۴۸ دستگیر شدم که ظرف مدت یک ماه آزادشدم. در آن تظاهرات در حدود ۶۰۰نفر دستگیر شده بودند که بیشترشان را به فاصله یک روز بعد از دستگیری آزاد کردند، ولی ما را کمی بیشتر نگه داشتند و تا یک ماه همه آزادشدیم. بار دوم سال ۵۰ از دانشگاه صنعتی شریف فعلی اخراج شدم، به دلیل فعالیتهای سیاسی به درس نمی رسیدم و بیشتر به دنبال همین فعالیتها بودم.

طبق ماده سیزده دانشگاه اگر کسی سه ترم معدل پایین داشت خودبه خود اخراج می شد. البته برخورد خوبی داشتند. پدرم می گفت تعهد بده و به تحصیل خود ادامه بده، ولی با توجه به جوآن زمان، گویی خیر در همین بود چون در آن سال ها بیشتر

مجاهدین از دانشگاه آریامهر عضوگیری می شدند. محمود عطایی، فاضل، وحید افراخته و.. که از دوستان همدورهای ما بودند که درس آنها تمام نشد.من از سال اول حدس می زدم که این اتفاق بیفتد.

 

آن زمان دوباره کنکور دادن آزاد بود و من هرسال مجدد کنکور میدادم تا در دانشکده فنی قبول شدم، اما نرفتم، ولی سال بعد در مدرسه عالی بازرگانی که بیشتر بر مدیریت و اقتصاد تأکید داشت پذیرفته شدم و آن درس را ساده تر دیدم و فکر کردم می توانم به فعالیتهای قبلی هم برسم.

 س- در دانشگاهها به طور مستقیم با دانشجویان برخورد امنیتی نمیشد؟

محمد رضا ناجیان – نه، دانشگاه به هیچ عنوان برخورد نداشت. جالب بود که در زمان دستگیری ما در تظاهرات شرکت واحد، معاون دانشگاه «دکتر کیایی» که مأمور امنیتی بود خودمارا از ساواک تحویل گرفت و با خوشرویی باما برخورد کرد و حتی از ماعذرخواهی کرد. باید توضیح بدهم که دستگیری آن ۶۰۰نفر محیط زندان را بسیار شلوغ کرده بود، به همین دلیل افسری آمد و گفت: اعلیحضرت الآن در سوئیس هستند و وقتی شنیدند عده ای دانشجودستگیر شده اند ناراحت شدند و دستور دادند به سرعت به پرونده های دانشجویان رسیدگی و آزاد ش وند. در همان روز حدود ۵۸۰ نفر آزاد شدند و حدود ۲۰-۲۵ نفر باقی ماندیم. روز آزادی، آقای دکتر کیایی ما را تحویل گرفتند و با اتومبیل خودشان سوار کرد و حتی ما را برای ناهار برد و با سلام و صلوات به دانشگاه برگرداند؛ یعنی برخوردهاخوب بود. حتی روز ثبت نام من در دانشکده اقتصاد، رئیس دانشگاه من راخواست.

من گمان کردم به طریقی می خواهنداز ثبت نام من سر باز بزنند ولی ایشان از جایش بلند شد و گفت آقای امین، رئیس دانشگاه آریامهر از کنفرانس رامسر از شما تعریف کرده و درباره استعداد شما حرف زد و گفت مانتوانستیم در خدمت ایشان باشیم در دانشگاه شما پذیرفته شده و مراقب ایشان باشید. برای من عجیب است که رئیس دانشگاه درباره دانشجوی اخراجی این همه احساس مسئولیت کند و پیگیر باشد و بداند در کجا پذیرفته شده و توصیه او را کند. همان مسئله باعث شد آقای دکتر احمدی رئیس مدرسه عالی بازرگانی به من بگوید من چه خدمتی می توانم به شما بکنم؛ من هم خواستم دروسی را که آنجا گذرانده ام از من بپذیرند و ایشان دستور داد با نمره الف در کارنامه من درج شوند.

س – نحوه دستگیری شما چگونه بود؟

در مدرسه عالی بازرگانی که بودم در منزل مهدی غنی که از مبارزان قبل از انقلاب واهل سبزوار است و آن موقع در تهران بود کلاسهایی داشتیم. ایشان شهرستانی بودند و در تهران اتاقی داشتند. هفته ای یکبار جمع میشدیم و آنجاکلاس نهج البلاغه داشتیم. روز ۲۸ مرداد ۵۲ قرار بود جلسه نهج البلاغه در منزل مهدی در چهارراه گلچین نظام آباد باشد که به محض ورود به منزل ایشان واقع در طبقه سوم ساختمان بالای عکاسی، دستگیر شدیم. من در طی تمام دوران بازجویی، نگران لو رفتن کتاب‌های ممنوعه و نوشته‌ها و اعلامیه‌ها در منزل آقا مهدی بودم که اگر از من می‌پرسیدند آنها را از چه کسی گرفته‌ام باید نام کسانی را می‌گفتم که جزء افراد کلیدی بودند و فکر اینکه مبادا مجبور به این کار شوم، طی چهار ماهی که در کمیته بودم همواره برایم زجری کشنده داشت. اما همچنان که به پایان بازجویی‌ها و بسته شدن پرونده نزدیک‌تر می‌شدم خبری از بازجویی در مورد آنها نبود. زیرا آقا مهدی عزیز‌، همه آنها را در بازجویی‌ها، علی‌رغم تحمل شکنجه‌های وحشتناک، که من حتی یک چندم آن را نمی توانستم تحمل کنم، به افرادی مربوط کرده بود که ناشناس بودند و بدون اطلاع او در محل سکونت او قرار داده بودند.

س – دوران محکومیت خود را در کدام زندان سپری کردید. چه خاطره ای از این دوره دارید؟

محمد رضا ناجیان – در بند ۲ زندان قصر بودم. یکی از خاطراتم در این دوران مربوط به برگزاری نماز جماعت بود. در بند ۲ زندان قصر قرار شده بود حتی الامکان نمازهای‌مان را به جماعت بخوانیم‌، از آنجا که در ساعات روز و شب به دلیل حضور ماموران و جاسوسان‌، این امر ممکن نبود، با جمع شدن تنها چند نفر قرار شد نماز صبح روز بعد را در زمان خواب بسیاری از آنان، به جماعت برگزار کنیم. اما با نخستین تکبیر برادر عزیز حسین مظفرنژاد، ماموران متوجه شده ضمن ممانعت از نماز جماعت، او را به زیر هشت بردند. پی‌آمد آن‌، هر چه صدای شلاق‌ها بلند‌تر و شدیدتر می‌شد، فریاد «والعصر ان الانسان لفی خسر» این برادر عزیز نیز بلندتر شنیده می‌شد تا جایی که جلادان را مایوس از شنیدن یک آخ، ناگزیر به اتمام شکنجه نمود.

س- کدام انگیزه ها و آرمانها شما را به سمت مبارزه با رژیم وقت برد؟

محمدرضا ناجیان – انگیزه کاملا آشکار بود. فساد و اختلاف طبقاتی در جامعه وجود داشت. در کنار دانشگاه مادر کوچه قبل از دانشگاه آریامهر (شریف) خانه های ۲۰ متری وجود داشت که دیوارهای آن از حلبی بود. بچه های کوچک دوسه ساله با پای برهنه که در جوب بازی می کردند. هر روز این وضعیت فلاکتبار را میدیدیم و همزمان زندگی های آنچنانی که در جامعه و در بین درباریان دیده میشد، فساد آن زمان در هیئت حاکمه محدود بود و قشر متوسط جامعه نسبت به امروز زندگی راحتی داشتند. تفاوت قشر مرفه با طبقه پایین جامعه ما را رنج می داد. این ها برای همه ایجاد انگیزه کرده بود؛ و جوان ها را به طرف مبارزه می کشید.

 س- در بین مذهبی ها مبارزه مسلحانه مطرح بود یا مبارزه فرهنگی؟

 محمدرضا ناجیان –  دست بردن به اسلحه با تفکر مذهبی چندان سازگار نبود. بعداز تروررزم آرا(نخست وزیر) ترورناموفقی مطرح شد که ظاهرا وقتی از امام استفتا کردند ایشان موافق ترور نبودند. آموزه های مذهبی و روایات این طور نشان میدادند. روایت مشهوری بود که بنا به آن می گفتند به گفته پیامبر در اسلام ترور وجود ندارد. مخالفان از پیامبر اجازه می خواهند و ایشان می گویند در اسلام ترور وجود ندارد. این آموزه هاممانعت می کرد و اجازه نمیداد افراد دست به اسلحه ببرند ولی وقتی چاره ای نمی ماند گروههای مبارز دست به اسلحه بردند.

منابع:

۱– خاطرات ناشران پیشکسوت، جلد دوم

۲– نشریه الکترونیک فجرآفرینان ۳

۳- سایت http://www.cap57.ir/

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.