فراز و فرود سازمان مجاهدین خلق به روایت خسرو تهرانی(۴)

دورۀ ۵۴ – ۱۳۵۰ در بهار سال ۱۳۵۰ سازمان تصمیم گرفت حتی‌الامکان کوشش کند تا عملیات نظامی‌اش را در مقطع جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی که طی آن مهمانان خارجی زیادی در ایران شرکت می‌کنند،‌ انجام بدهد و گفته شد ساواک نیز از طریق الله مراد دلفانی قاچاقچی باسابقه در جریان کار سازمان مجاهدین خلق قرار

کد خبر : 3951
تاریخ انتشار : جمعه 19 دی 1399 - 0:13
  • دورۀ ۵۴ – ۱۳۵۰

در بهار سال ۱۳۵۰ سازمان تصمیم گرفت حتی‌الامکان کوشش کند تا عملیات نظامی‌اش را در مقطع جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی که طی آن مهمانان خارجی زیادی در ایران شرکت می‌کنند،‌ انجام بدهد و گفته شد ساواک نیز از طریق الله مراد دلفانی قاچاقچی باسابقه در جریان کار سازمان مجاهدین خلق قرار گرفته بود. به هر حال در سال ۱۳۵۰ واقعۀ سیاهکل نیز توسط چریک‌های فدایی خلق اتفاق افتاد. این عملیات مجاهدین خلق را وادار ساخت که در اجرای عملیات نظامی شتاب به خرج بدهند. به نوشتۀ یکی از جزوه‌های مجاهدین خلق، سیاهکل سازمان را به تعجیل واداشت تا فداییان متوجه شوند در جریان نبرد مسلحانه تنها نیستند. ۳۴

حادثۀ سیاهکل نخستین شکست عملیات چریکی در دوران معاصر ایران بود و به دنبال آن رهبران و فعالان مجاهدین خلق قبل از این که بتوانند عملیاتی انجام دهند، دستگیر شدند. بدین ترتیب تمامی اعضای مرکزیت سازمان یعنی سعید محسن، علی باکری، بهمن بازرگانی، محمود عسگری‌زاده، رضا رضایی، محمد بازرگانی و مسعود رجوی یعنی هفت نفر از کادر مرکزی سازمان بازداشت شدند؛ سپس محمد حنیف‌نژاد، رسول مشکین‌فام، علی‌اصغر بدیع‌زادگان و میهن‌دوست دستگیر شدند. به این ترتیب مرکزیت سازمان متشکل از احمد رضایی،‌ رضا رضایی و بهرام آرام شد.

احمد رضایی و رضا رضایی نیز در درگیری کشته می‌شوند و مرکزیت مدت کوتاهی شامل ذوالانوار، شامخی و آرام می‌شود. سرانجام در مرکزیت بهرام آرام و تقی شهرام قرار می‌گیرند. در این زمان بحث‌هایی درون سازمان مطرح می‌شوند که به جمع‌بندی و تحلیلی از مسائل گذشتۀ سازمان می‌پردازند. این بحث‌ها بعدها به صورت جزوه‌ای درون سازمانی منتشر شد و متن آن از طریق مسئولین به اعضای سازمان آموزش داده می‌شد.

این بحث‌ها تا اینجا و در این مرحله هنوز به چارچوب ایدئولوژی سازمان لطمه‌ای نمی‌زنند و خیلی وارد مباحث ایدئولوژیک نمی‌شدند، ولی به تدریج با رهبری و هدایت تقی شهرام وارد این مباحث شدند و جزوه‌ای تحت عنوان «جزوۀ سبز» تهیه شد. در این جزوه ظاهراً و به طور غیر مستقیم ایدئولوژی سازمان نفی نشده است، ولی برای هر خواننده دقیقی مشخص می‌شود که مقدمات لازم برای نفی ایدئولوژی گذشته سازمان و پذیرش مارکسیسم فراهم شده است.

جریان تقی شهرام به این نتیجه می‌رسد که انحراف اساسی سازمان که خود به وجود آورندۀ انحرافات سیاسی و تشکیلاتی بوده، همانا انحراف ایدئولوژیک سازمان است. اختلافات درون مرکزیت و از سوی برخی از کادرها و اعضا شروع می‌شود، در صدر این اختلافات مجید شریف واقفی قرار دارد که علی‌رغم توافق با بسیاری از تحلیل‌های قبلی با این نتیجه‌گیری نهایی و کنار گذاشتنت ایدئولوژی مذهبی و پذیرش مارکسیسم به جای آن موافقت نداشت و از آن انتقاد کرد؛ اما از آنجا که خود وی نه از پشتوانۀ لازم تئوریک برخوردار بود و نه از قاطعیت لازم که در اینگونه شرایط عنصر ضروری شمرده می‌شود، نمی‌توانست از عهدۀ دو عنصر دیگر مرکزیت به خصوص تقی شهرام برآید و این خود موجب می‌شود مخالفت‌جویی‌های او با مرکزیت و مواضع جدیدش شکل انفعالی و کناره‌گیری بگیرد و تزلزلاتی را نیز در خود وی ایجاد کند.

بدون تردید برخورد غیر دموکراتیک و یک جانبۀ دو عنصر دیگر مرکزیت با وی از جمله عدم انعکاس نظرات مخالف وی به درون سازمان و تهدید او به تصفیه – که بالاخره عملی شد – در کنار دیگر عوامل مذکور در بالا در به وجود آمدن چنین روحیه و وضعیتی در وی کاملاً مؤثر بود. به هر حال به دنبال تشدید اختلافات مجید شریف واقفی با عناصر دیگر مرکزیت و تصفیه وی از سوی آنها و فرستادن او به کارگری، مجید این مسائل را با افراد تحت مسئولیت خود از جمله مرتضی صمدیه لباف در میان می‌گذارد و به کمک او که در این مورد موضع قاطع‌تری از شریف واقفی داشت، تصمیم به مخالفت جدی با حرکت جدید سازمان می‌گیرند و در این‌باره سعی می‌کنند افراد و عناصری را که در اختیار دارند بلوکه کنند و آنها را از همکاری با مرکزیت سازمان بازدارند و امکانات وابسته به آنها را نیز شخصاً در اختیار خود بگیرند؛ در این‌باره انبار اسلحه‌ای را که در اختیار سیف‌الله کاظمیان، از افراد تحت مسئولیت صمدیه لباف قرار داشت، تصاحب کردند و مانع از تحویل کلیۀ آن به بهرام آرام شدند.

در این شرایط دو عنصر مرکزیت یعنی تقی شهرام و بهرام آرام تصمیم می‌گیرند این دو نفر را به هر ترتیب ممکن از سر راه بردارند و مانع از آن شوند که آنها بتوانند برای خود دسته و گروه متشکلی دست و پا کنند. این تصمیم عبارت بود از ترور هر دوی آنها که در اولین فرصت در شانزدهم اردیبهشت سال ۱۳۵۴ در مورد هر دویشان اجرا شد و ترور مجید شریف واقفی منجر به شهادت وی و مرتضی صمدیه لباف منجر به مجروح شدن او شد که با همین وضعیت ابتدا به بیمارستان و از آنجا به زندان برده شد. بعدها علی‌رغم پنهان کاری‌های صمدیه لباف وی توسط وحید افراخته یکی از کادرهای نظامی سازمان که پس از این جریانات و عملیات ترور دو نفر آمریکایی به همراه عده ای دستگیر شد،‌ لو رفت و از سوی رژیم محکوم به اعدام شد.

تصمیم به ترور شریف واقفی و صمدیه لباف تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد توسط دو عنصر مرکزی یعنی تقی شهرام و بهرام آرام اتخاذ می‌شود و به جز این دو نفر و افرادی چون وحید افراخته و محسن خاموشی که در عملیات ترور دست داشتند، کس دیگری از این تصمیم و اجرای آن تا مدتی اطلاع نداشت. ۳۵

قبل از آن که به ادامۀ جریانات مربوط به تغییر ایدئولوژی و مسائل مربوط به آن بپردازیم، لازم است قدری به عقب برگردیم و سایر مسائلی را که داخل و خارج از کشور در این فاصله روی داده‌اند، به اختصار توضیح دهیم:‌

در اواخر سال ۱۳۵۳ و بهار سال ۱۳۵۵ و هم زمان با رشد اختلافات درونی مرکزیت سازمان اقدام به یک سلسله عملیات نظامی کرد که از آن جمله ترور سرتیپ زندی‌پور، رئیس کمیتۀ مشترک است. در این‌باره سازمان اعلامیه‌ای منتشر کرد که در آن برای اولین بار از آوردن آیۀ قرآن «فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما»‌۳۶ که تا آن زمان در طلیعۀ آرم سازمان منعکس بود، خودداری کرد.

در بهار سال ۱۳۵۴ سازمان طی یک عملیات نظامی اقدام به ترور دو مستشار عالی‌رتبۀ آمریکایی کرد که هم آمریکا و هم رژیم شاه از بابت آن بسیار نگران شدند و در روزنامه‌های داخل و خارج نیز انعکاس برجسته‌ای داشت؛‌ از این رو ساواک برای جلوگیری از تکرار اینگونه عملیات‌ها و حفظ جان آمریکایی‌های مقیم ایران، نیروی گسترده‌ای را برای ضربه زدن به سازمان بسیج کرد و موفق شد در تابستان همان سال تعداد نسبتاً زیادی از افراد سازمان را که برخی از آنها مستقیماً در عملیات شرکت کردند، دستگیر و طی یک محاکمه به اعدام محکوم کند. این افراد عبارت بودند از: وحید افراخته، محسن خاموشی، محسن بطحانی، محمد امیر رحیمی، منیژه اشرف‌زاده کرمانی، دکتر مرتضی لباف‌نژاد، ساسان صمیمی بهبهانی و عبدالرضا منیری جاوید.

همان طور که قبلاً اشاره شد مرتضی صمدیه لباف که در اردیبهشت سال ۱۳۵۴ از سوی سازمان ترور شده بود،‌ در حال جراحت و از بیمارستان دستگیر شد و به دلیل خیانت وحید افراخته لو رفت و به همراه افراد مزبور اعدام شد.

از جمله مسائل قابل ذکر در سال‌های ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ انتشار نشریۀ داخلی درون سازمان است که از اواسل سال ۱۳۵۳ به طور مرتب و تقریباً هر یک ماه دو بار منتشر می‌شد و در آن دربارۀ اخبار و گزارش‌های مهم مربوط به سازمان، مسائل سیاسی و نظامی و همچنین مسائل انتقادی درون سازمانی مطالبی گرد آمده بود. از این سری نشریات حدود سیزده شماره منتشر شد.

علاوه بر نشریۀ داخلی، نشریۀ امنیتی نیز از نیمۀ دوم سال ۱۳۵۳ منتشر می‌شد که در آن دربارۀ تعقیب و مراقبت و تجربیات امنیتی و رهنمودهای لازم در آن زمینه مطالبی نوشته می‌شد. این نشریه ابتدا با مسئولیت شریف واقفی و پس از تصفیۀ وی تحت مسئولیت وحید افراخته منتشر می‌شد. انتشار این نشریه که حدوداً‌ هر ماه یک بار در می‌آمد تا تابستان سال ۱۳۵۴ ادامه داشت و از آن پس قطع شد.  

  1. برنامۀ آموزشی سازمان

همان طور که در بخش تاریخچۀ این دوره فعالیت سازمان اشاره شد، به دنبال ضربات اول شهریور سال ۱۳۵۰ و ماه‌های پس از آن که طی آن تعداد زیادی از کادرها و مسئولین با تجربۀ سازمان دستگیر شدند؛ سازمان به لحاظ آموزش و تربیت کادر دچار بحران شدیدی شد و این بحران تأثیر خود را در تمام زمینه‌ها باقی گذاشت. از این رو باید وضعیت آموزشی سازمان را در دورۀ پس از ضربه شهریور که مدت‌ها به طول انجامید، در نظر گرفت.

وضعیت ویژه‌ای که کاملاً با آنچه که در دورۀ قبل از آن سخن گفتیم متفاوت است. در پیدایش چنین وضعیتی به جز کمبود و یا بهتر است بگوییم نبود افراد واجد شرایط که قادر به برنامه‌ریزی و ادارۀ آموزش اعضای سازمان باشند، عامل مهم دیگری نیز کاملاً مؤثر بود و آن ویژگی خط مشی و سیاستی بود که در این دوره پس از ضربۀ اول شهریور بر سازمان حاکم شده بود. یعنی خط مشی اقدام به عملیات مسلحانه و بسیج امکانات و تدارکات سازمان در این زمینه؛ به این ترتیب با توجه به محدودیت کلی امکانات و نیروی سازمان در مقطع پس از ضربۀ شهریور همین تعداد نیرو نیز اساساً مصروف فعالیت‌های نظامی می‌شد و شعار «زنده باد عمل» کمتر جایی برای تئوری و مسائل آموزشی باقی می‌گذاشت.

جو حاکم در آن سال‌ها چه در زندان و چه در بیرون از آن سراسر پر از شعار اقدام به عمل نظامی بود و عمل نظامی به مثابه تنهاه وسیلۀ بقای حیات نیروهای سیاسی و رشد و تکامل آنها تلقی می‌شد. این شعار که در آن زمان از سوی رهبران سازمان چریک‌های فدایی خلق تجزیه و تحلیل و کم و بیش مورد قبول واقع شده بود، عملاً از سوی سازمان نیز به کار گرفته شد و به این ترتیب تمامی امکانات و نیروی سازمان در پیاده کردن این خط مشی و این شعار بسیج شد.

روشن است در چنین شرایطی دیگر جایی برای تئوری و مسائل نظری و در این‌باره آموزش سیاسی – ایدئولوژیک اعضای سازمان باقی نمی‌ماند و آموزش سازمان عملاً‌ منحصر به یک‌سری مسائل امنیتی، حفاظتی و نظامی می‌شد. منظور از سال‌های اولیه پس از ضربۀ شهریور است. در این دوره دیگر از مطالعات ایدئولوژیک، سیاسی و اقتصادی خبری نبود و اگر هم واقعاً کسی پیدا می‌شد که می‌خواست چنین برنامه‌ای را دنبال کند، آنچنان مورد انتقاد و فشار قرار می‌گرفت که عملاً‌ دست از آن می‌کشید و دنباله‌رو جریان کلی و عمومی می‌شد.

در داخل زندان اگر چه همین روحیه و تفکر نظامی‌گری و طرفداری از عمل وجود داشت، لیکن به خاطر ترکیب گوناگون افراد و عناصر زندانی و به خصوص حضور افرادی که مخالف چنین خط مشی بودند – در آن زمان به آنها سیاسی کار گفته می‌شد – و همچنین ضرورت اجتناب‌ناپذیر جمع‌بندی از اشتباهات و انحرافات گذشته و عواملی که منجر به ضربۀ سازمان در شهریور سال ۱۳۵۰ شد، بحث دربارۀ مسائل سیاسی و ایدئولوژیک به تدریج گسترش یافت و در مجموع باعث شد تا جو زندان و مناظره و رویارویی نظرات مختلف اعم از ایدئولوژیکی و سیاسی باشد.

در این زمینه مسئولین و کادرهای باتجربۀ سازمان که عموماً در زندان بودند، کوشیدند تحلیل‌ها و جمع‌بندی‌هایی را در مورد علل شکست سازمان ارائه دهند و همین تحلیل‌ها و جمع‌بندی‌ها به عنوان خوراک و مادۀ اولیه آموزش اعضا و هواداران سازمان درون زندان قرار می‌گرفت و کادرهای سازمانی با اتکا به تجربیات گذشتۀ خود سعی کردند هر کدام به نوبۀ خود آموزش افراد مختلفی را از اعضا و هواداران سازمان در زندان به عهده بگیرند و این نوشته‌ها و جمع‌بندی‌ها اگر چه به خارج از زندان نیز فرستاده می‌شد،‌ ولی وضعیت نابسامان تشکیلات و به اصطلاح عدم استقرار و تثبیت آن از یک سو و نبودن رهبری باتجربه از سوی دیگر و مهم‌تر از همه حاکمیت همان تفکر و خط مشی مبتنی بر اولویت عملی نظامی و کم بها دادن به هرگونه فعالیت تئوریک موجب می‌شد همین مواد اولیه نیز نتواند مورد استفادۀ آموزش سازمانی قرار بگیرند و لذا تصادفی نیست که در سال‌های اولیه‌، این دوره وضعیت آموزش سازمانی در بیرون از زندان بسیار محدودتر و ناقص‌تر از داخل زندان‌ها و حتی غیر قابل مقایسه با آن بود.

در اواسط سال ۱۳۵۱ و هم زمان با مراجعت محمود شامخی، یکی از کادرهای قدیمی سازمان به کشور و شرکت وی در مرکزیت سازمان، کوشش‌هایی برای پر کردن خلأهای موجود صورت گرفت و مسئلۀ تربیت کادرها و مسئولین سازمانی در رأس همۀ وظایف قرار گرفت و تأکید شد بدون پرداختن به این مسئله بیرون رفتن از بحران موجود محال است؛ لیکن عملاً این کوشش‌ها با ضربه خوردن وی و مشکلات موجود در سازمان و مهمتر از همه به دلیل کم بها دادن به نقش ایدئولوژی و آموزش سازمانی متوقف شد و وضع گذشته همچنان ادامه یافت.

همان طور که در تاریخچۀ سازمان اشاره شد، در بهار سال ۱۳۵۲ از سوی مرکزیت سازمان تصمیم گرفته شد گردهمایی برای بررسی حرکت دو ساله (از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۲) سازمان تشکیل شود و در این‌باره تعدادی از کادرها و مسئولین درجه‌ اول سازمانی در این جمع‌ها شرکت جستند و به بررسی و جمع‌بندی سازمانی فرستاده شد و این خود زمینۀ مناسبی برای بحث و آموزش افراد سازمان شد و از آنجا که کار جمع‌بندی و تحلیل کماکان ادامه داشت و علاوه بر جنبه‌های تشکیلاتی و سیاسی، جنبه‌های ایدئولوژیک را نیز در بر گرفت؛ آموزش درون تشکیلات نیز در مقایسه با گذشته شکل منظم‌تری به خود گرفت و مقالات متعددی در زمینه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی و تشکیلاتی تدوین شد و افراد سازمان از طریق آنها تحت آموزش قرار گرفتند.

در اواسط سال ۱۳۵۳ و با آغاز انتشار نشریۀ داخلی آموزش درون تشکیلات روال بهتری یافت و نشریات داخلی سازمان که تقریباً هر دو هفته منتشر و مقالات متعددی در آنها درج می‌شد، عملاً به عنوان ارگان آموزش درون تشکیلاتی در آمد. انتشار نشریۀ داخلی تا اوایل سال ۱۳۵۴ و طی سیزده شماره ادامه یافت و بعداً برخی از مقالات آن به طور جداگانه و در سطح جامعه منتشر شد که از آن جمله می‌توان به جزوۀ «احتضار امپراطوری دلار» اشاره کرد. علاوه بر نشریۀ داخلی، «جزوۀ سبز» که توسط تقی شهرام و در نقد مواضع ایدئولوژیک گذشتۀ سازمان تهیه شده بود در سطح کادرهای سازمانی برای آموزش استفاده می‌شد و به نوبۀ خود تأثیر زیادی در تغییر مواضع ایدئولوژیک کادرهای سازمان گذاشت.

علاوه بر نشریۀ داخلی، نشریۀ دیگری نیز تحت عنوان نشریۀ امنیتی به طور ماهیانه و از همان سال ۱۳۵۳ شروع به انتشار یافت که در جای خود اثر مهمی در آموزش امنیتی افراد سازمان داشت. در این باره جزوۀ مفصلی تحت عنوان «سازماندهی و تاکتیک‌ها» تهیه شد که در آن دربارۀ مسائل امنیتی و حفاظتی شیوه‌های مختلف سازماندهی بحث شده بود. این جزوه نیز بعداً در سطح جامعه انتشار یافت.

در اوایل سال ۱۳۵۴ جزوۀ دیگری توسط تقی شهرام تحت عنوان «ظهور امپریالیسم ایران و تحلیلی از روابط ایران و عراق» تهیه شد که به عنوان مادۀ اولیه‌ و خام بخش مذهبی از آموزش سیاسی سازمان استفاده شد. این جزوه نیز بعداً در سطح جامعه منتشر شد. بالاخره با انتشار «بیانیۀ اعلام مواضع ایدئولوژیک» در مهر ماه سال ۱۳۵۴ مضمون این جزوه و ضمایم چهارگانۀ آن به عنوان رکن و محور اصلی آموزش درون تشکیلات استفاده شد.

  1. مواضع ایدئولوژیک سازمان

مواضع ایدئولوژیک سازمان در سال‌های اولیۀ پس از ضربۀ شهریور بر اساس همان مواضع ایدئولوژیک قبل از ضربۀ شهریور است و همان طور که اشاره شد اصولاً‌ در این فاصله به دلایل مختلف کار خاصی روی مسائل ایدئولوژیک صورت نگرفت و آنچه را هم در زندان توسط عناصر مرکزی سازمان انجام شد، مجموعاً در همان چارچوب مواضع و نظرات قبلی سازمان قرار داشت.

نوشته‌ای که در این‌باره در زندان تهیه شد، جزوه‌ای تحت عنوان «علم، فلسفه و دین» بود که طی آن نویسنده کوشیده است ثابت کند علم و فلسفه در مقابل دین قرار نمی‌گیرند، بلکه به عنوان مقدمهت آن محسوب می‌شوند. مقدمه‌ای که به نوبۀ خود دین و حقانیت آن را اثبات می‌کنند. از مجموعه بحث‌هایی که در زندان راجع به موضوعات مختلف ایدئولوژیک می‌شد، به جز جزوۀ فوق، نوشتۀ دیگری به بیرون از زندان انتقال نیافت و اگر هم دربارۀ بحث‌های درون زندان و در همانجا نوشته‌هایی تهیه و میان زندانیان رد و بدل می‌شد، نگارنده این سطور از آنها بی‌اطلاع است.

همان طور که در مطالب فوق بدان اشاره شد، برای اولین بار در سال ۱۳۵۲ و به خصوص در اواخر آن با کوشش تقی شهرام، ایدئولوژی مذهبی سازمان مورد انتقاد و برخورد قرار گرفت. اگر چه این برخورد در آغاز به صورت همه جانبه و به اصطلاح کلی و عمومی نبود و صرفاً جنبه‌هایی از ایدئولوژی گذشته و ضعف‌های آن را در بر می‌گرفت؛ ولی به تدریج و در حرکت‌های بعدی منجر به نفی اصول و مبانی ایدئولوژی سازمان شد.

مباحث مربوط به تغییر و تحولات ایدئولوژیکی سازمان ابتدا در «جزوۀ سبز» اگر چه با طرح ضعف‌ها و نارسایی‌های مذهب زمینه را از هر جهت برای رد و نفی آن فراهم می‌سازد، لیکن هنوز از اظهار کلام آخر که همان رد مذهب است، خودداری می‌شود. و این درست در شرایط و زمانی است که نویسنده این جزوه، تقی شهرام شخصاً‌ اعتقادی به مذهب نداشت و به احتمال قوی مارکسیست بود و اتخاذ چنین شیوه‌ای بدون تردید آگاهانه و به اصطلاح جنبۀ تاکتیکی داشت تا از این طریق جلوی هرگونه مخالفت ناگهانی و نابهنگام را بگیرد و افراد سازمان را به تدریج و قدم به قدم از ایدئولوژی قبلی دور سازند و آمادۀ پذیرش مواضع و نظرات جدید کنند.

در جزوۀ «بیانیۀ اعلام مواضع ایدئولوژیک» که در مهر ماه سال ۱۳۵۴ در سطح بیرون از سازمان انتشار یافت، مسئلۀ تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان به صورت روشن و مشخص عنوان شد و نکتۀ جالب این است که اکثریت افراد سازمان از متن این جزوه قبل از انتشار آن اطلاعی نداشتند و آنها نیز پس از انتشار برون سازمانی این جزوه به مطالعه آن پرداختند. جالب‌تر این که این جزوه در شرایطی انتشار یافت که افرادی از سازمان بودند که هنوز از تغییر و تحولات ایدئولوژیک سازمان بی‌اطلاع بودند و پس از مشاهده‌ و مطالعۀ این جزوه پی به جریانات درونی سازمان بردند.

دربارۀ مضمون و محتوای جزوۀ «بیانیۀ اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان» که طی آن به نقد مواضع ایدئولوژیک گذشته سازمان می‌پردازد و ایدئولوژی مارکسیسم را به عنوان تنها ایدئولوژی اصولی و منطقی پذیرا شده است، خواننده را به مطالعۀ این جزوه مراجعه می‌دهیم و از وارد شدن و توضیح آن به دلیل گستردگی بحث خودداری می‌کنیم. ۳۷

یادداشت ها:

۳۴. به بیانیۀ اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق، ۱۳۵۴ مراجعه شود.

۳۵. اکثریت قریب به اتفاق افراد سازمان با مطرح شدن این ترور از زبان محسن خاموشی در مصاحبۀ تلویزیونی (مورخ مرداد سال ۱۳۵۴) از این موضوع اطلاع حاصل می‌کنند.

۳۶. قرآن کریم، سورۀ نساء‌، آیۀ ۹۵

۳۷. بحث تغییر ایدئولوژی سازمان و علل آن نمی‌تواند موضوع یک رسالۀ مستقل باشد. بسیاری از اعضای سازمان را در سال‌های ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ می‌بینیم که یک شبه مارکسیست شده‌اند. در واقع می‌توان گفت وجود زمینه‌های آموزشی، ذهنی و القائات تشکیلاتی خمیرمایۀ افراد را برای این تحول و استحاله آماده کرده بود. علاوه بر مسائل فوق باید زمینه‌های روانی ایجاد شده را نیز مد نظر گرفت.

یک عضو سازمان دیگر هویت فردی ندارد. او در یک جمع منسجم تحلیل رفته و یک وجود ساختگی و موهوم برای او به وجود آمده است. پرده‌ای میان او و اقعیت‌ها آویخته شده است به طوری که نتواند واقعیت‌ها را ببیند و به همین علت تعصب شدید در فرد به وجود می‌آید. این فرد دیگر نمی‌تواند به توانایی‌های فردی تکیه کند و از همه مهمتر پل‌های پشت سر وی خراب شده است و راه بازگشت ندارد؛ به همین دلیل وقتی در سال‌های فوق به اعضا گفته می‌شد سازمان مارکسیست شده است، فرد بدون اراده و اسیر سازمان مارکسیسم را می‌پذیرفت.

سازمان پیکار دربارۀ تغییر ایدئولوژی می‌نویسد:‌‌«… زمینۀ رشد یک جریان فکری ماتریالیسم دیالکتیک به دلایل مختلف که قبلاً بحث شد، فراهم آمد و سازمان بالقوه آبستن چنین جریانی بود و با شکل‌گیری و رشد عناصر ذهنی این تحول … بروز یک جریان مارکسیستی و یا بهتر بگوییم ماتریالیستی در سازمان صورت عینی و جنبۀ مادی به خود گرفت و چندان طولی نکشید که استخوان‌بندی اصلی سازمان (غالب افراد مسئول و کادرهای اصلی) مارکسیسم را پذیرفتند..» نگاه کنید به تحلیلی بر تغییر و تحولات درونی سازمان مجاهدین خلق از سازمان پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر، صفحه ۲۲، سال ۱۳۵۸

و یا سید محسن سید خاموشی در بازجویی‌های خود می‌گوید:‌ «… بعد از مدت فوق‌العاده کوتاهی تنهاه با خواندن یک کتاب که با دید ماتریالیستی نوشته شده بود، تفکر اسلامی را به طور کامل کنار گذاشتم و بعد متوجه شدم اعضای گروه همه مارکسیست هستند… » نگاه کنید به نهضت امام خمینی، جلد سوم، صفحه ۴۱۸

و یا خلیل فقیه دزفولی می‌گوید: «… در جلسات اول ابراهیم جوهری با من چند بحث قرآنی کرد و با توجه به ماتریالیسم دیالکتیک که قبلاً‌ خوانده بودم، اشکالی از قرآن بیرون کشید… یواش یواش فهمیدم مسئولم مارکسیست است و من هم مارکسیست شدم و هر چه او گفت بدون بحث زیاد قبول می‌کردم… » با همان منبع صفحه ۴۱۹ مراجعه شود.

ملاحظه می‌شود بعضی با عشق به اسلام به عضویت سازمان درآمدند و وقتی با دگرگونی ایدئولوژیک سازمان روبرو می‌شدند و یا بعضی برای خوشامد مسئول و ارتقای درجه سازمانی تغییر ایدئولوژی را می‌پذیرفتند.

ادامه دارد

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.