ندامت نامه نویسی و گروه سپاس در دوره پهلوی ۵- روایت احمد علی بابایی و حسین طالقانی ( به نقل از پدر)

عده ای از زندانیان که به گرایشات شدید ضد کمونیستی و ضد مجاهدین در زندان معروف بودند، بدون اینکه درخواست آزادی کنند و تعدادشان به حدود بیش از شصت نفر می رسید، از زندان آزاد می گردند، تا نا آگاهانه و بدون اینکه واقعا بدانند در چه دامی گرفتار شده اند، جو عمومی جامعه را همچون زندان در آورند. حتی عده ای از آنها فتواهای پنجگانه و توصیه های بعضی از زندانیان را چندین بار در زندان در برابر آنان تمرین می کنند تا هنگام آزادی بدون کم و کاست به دیگران نیز ابلاغ کنند. این نیروی ذخیره با این منطق بیرون می آید که اگر ... کمونیستها (به اقتضای فتوای پنجگانه}سر کار بیایند ما دست شاه را می بوسیم!
کد خبر : 2749
تاریخ انتشار : جمعه 6 تیر 1399 - 22:31

پس از وقوع تغییر ایدئولوژی در سازمان مجاهدین و آغاز تصفیه اعضای مخالف و دستگیری وحید افراخته ،

رژیم در صدد برآمد تا توطئه همه جانبه ای را برای وارد کردن ضربه عمیق و کاری بر پیکر جنبش تدارک ببیند. می بایست از حوادثی که در درون جنبش پیش آمده حداکثر بهره برداری را بنماید. با دست گذاردن روی نقطه ضعفها می بایست ضربه نهائی را فرود آورد. از یکسو درون سازمان مجاهدین حوادث ذکر شده روی داده است و از طرف دیگر«افراخته» و «خاموشی  «این چنین خیانت کرده اند و این خود آغاز صف بندی نیروهای مبارز در مقابل هم بود. فرصتی طلایی برای رژیم فراهم شده بود. رژیم چنین برنامه ریزی کرد که دیگر این نیروها در کنار یکدیگر قرار نگیرند و هیچ وجه مشترکی با هم نیابند. بدین منظور ابتدا با شکنجه های روحی در شکنجه گاهها و همچنین روبرو کردن زندانیان مورد نظرشان با امثال«افراخته» و « خاموشی» زمینه را کاملا مهیا کردند و سپس ناگهان با نشان دادن در باغ سیز و دادن یک سری امکانات رفاهی وذهنی در زندان، آنها را به هدف موردنظر نزدیک کردند. باید خطر کمونیسم در مقابل زندانیان مذهبی و بخصوص رهبران برجسته مذهبی سیاسی را آنچنان در زندان بزرگ کنند که آنها فکر کنند همین الان ممکن است کمونیستها قدرت را بدست گیرند….. بنابراین هدف برای رژیم کاملا روشن بوذ و آن متلاشی کردن جنبش از درون بود.

بهتر است در این مورد به سخنان آقای « احمد علی بابائی» بپردازیم تا جزئیات توطئه بهتر روشن شود: «… حسین طالقانی آمد پیش من و گفت امروز رفتیم دیدار پدرمان، یک دیدار تازه و غیر منتظره ای به ما دادند . دفعه اول که دو ماه پیش ، بود اصلا به ما ملاقات ندادند ، فقط یکروز آقا را در حالیکه عبایش را روی سرش کشیده بود آوردند توی اون چادر و پنج دقیقه دو نفر از ما رفتیم و دیدیم آقا زنده است و بر گشتیم. در آن فاصله اگر آقایان یادشان باشد در شهر و کشور و خارج شدیدأ شایع بود آقا را کشته و سر به نیست کرده اند. زیر شکنجه مرده و از این شایعات زیاد بود……. در این فاصله دو ماه و نیم دیگر ملاقاتی ندادند. ولی آن روز نا گهان حسین آمد پیش من گفت از ملاقات پدرم می آیم، چیز عجیبی دیدم، سی و پنج نفر بودیم، همه مان را راه دادند! پسر و دختر وعروس وداماد وهر چه فامیل بود راه دادند و حتی جیبهایمان را نیز تفتیش نکردند و شناسنامه هایمان را نگرفتند و مأمورین هم هیچ مزاحمتی برای ما درست نکردند و بعدحتی «اعظم خانم» را هم آوردند (اعظم خانم دختر آقا نیز قبلا نیز در ارتباط با مجاهدین دستگیر شده بود) و بچه ها او را دیدند. مأمور کوشش داشت تظاهر کند که مزاحم نیست و آنطرف می ایستاد که هر چه می خواهیم با هم صحبت کنیم، مأمور شنید که گفته شد چرا«دکتر اقتصاد» شوهر اعظم خانم نیامده، بلافاصله از آنطرف سالن گفته شد: « بعلت اینکه وسط هفته بوده و دکتر اقتصاد در سمنان بوده نتوانسته بیاید.» مأمور این سئوال و جواب را شنید و گفت: از این دفعه ترتیبی خواهیم داد که ملاقات جمعه ها باشد تا دکتر اقتصاد هم بتواند بیاید ملاقات !!!



( اینها مطالبی است که حسین طالقانی دارد برای من« علی بابائی» نقل می کند). علی بابائی ادامه میدهد:

– حسین از زندان اوین بر گشته، بچه ها را بمنزل رسانیده و آمده نزد من – و این چنین نقل می کند : او جوانی است کم تجربه و به سیاست غیر وارد ولی مجموعه این منظره برایش قابل دقت و تأمل است:

به آقا می گوئیم چه می خواهید؟ می گوید:« هیچ چیز، همه چیز اینجا هست». چه کتابی برایتان بیاوریم؟ «- کتابخانه بزرگی تحت اختیارمان است و تمام منابع قدیم و جدید در دسترسمان، دیگر هیچ….. به آقا گفتیم تنها هستی؟ همیشه وقتی آقا در سلول انفرادی بود، در جواب سئوال ما که آیا تنها هستی می گفت خدا هست، یعنی تنها هستم برای اینکه مأمورین را گمراه کند و ما از این خدا هست می فهمیدیم که تنهاست اما این بار ایشان گفتند که علماء امامیه هم تشریف دارند. ولی اسم آنها را نیاوردند:… باز از دیگر مطالبی که برای «حسین» جلب نظر کرده بود اینکه آقا گفته بود:« مقالات دکتر علی شریعتی را در روزنامه می خوانید؟» همان مقالاتی که کیهان به اسم دکتر جعل کرده بود که داستان آن، قصه جداگانه ایست،

در سال ۵۴ مجموع اینها!، این فراخی!، این وسعت!، این مدارا با کسیکه این شایعات راجع به او سر زبانهاست؟! ( در باره آقا که شایعه شکنجه و کشته شدن او در زندان همدان داشت) حال این رفتار برای فرزند او تعجب آور است و طبیعی است که اینطور باشد. من با قتضای اینکه کمی بیشتر از او به مقدمات امر واقف هستم نگران شدم و من بر گشتم و گفتم که تو چی می فهمی؟حسین جواب داد: می ترسم پدرم را در سن هفتاد سالگی اغوا کنند! نکند برنامه باشد؟!… هیچ چیز دیگری نمی فهمم. این جمله خیلی معنی داشت. او که به جان پدرش را  دوست داشت در دفعه گذشته با اینکه او را در سختی و تعب دیده بود رنجی نبرده بود و حال که او را در آسودگی و رفاه دیده پریشان شده است به استنتاج اینکه توطئه ای باشد نکند ره آورد عمری را از این پدر می خواهند بتاراج ببرند…

من البته فهمیدم که نگرانی او وارد است، به اضافه اینکه معلوم می شود هیولای کمونیسم را درون زندان برای آقایان چنان ساخته اند که خطر کمونیسم پشت دروازه است (در شرایطی که درهای زندان بسته است راه ارتباط با بیرون بسته و هیچ ارتباطی ندارند. رژیم اینچنین توجیه میکند که: شاه بد، هویدا بد، رژیم بد، آیا راضی هستید اسلام از بین برود؟! کار به جائی رسیده که دکتر شریعتی آمده از تریبون شاه یعنی روزنامه کیهان با کمونیسم جنگ میکند. آن مقالات دکتر شریعتی در زیر عنوان تمدن شرق و غرب، که مقایسه کرده بود مطالعه بفرمائید، و این کافیست بر کسیکه درد اسلام دارد و کافیست برای کسیکه یک عمر برای اسلام تلاش کرده ….. دکتر شریعتی مردیست متفکر ، جامعه شناس و درد اجتماع را می فهمد… موقعیکه او در این باره  به داوری برسد پس جای نگرانیست، روزنامه کیهان که بی خود ننوشته. استاد فلان با آن آب و تاب، وقتی که از تریبون شاه می خواهد از اسلام بر ضد کمونیسم دفاع کند، پس تکلیف من که یک آخوند هستم معلومه دیگه…. بنده ( آقای علی بابائی) تلفن کردم به آقایان دکتر بهشتی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی، احمد حاج سیدجوادی و دیگر یادم نیست کی به قول معروف « دو ریالی آقایون دیر می افته استار ت شان دیر میگیره برای من خالی کردن این مسائل لطیف وظریفی که حسین، فهمیده؛  به این بزرگان کار ساده ای نبود. نمی فهمند، نمیتوانند مو شکافی کنند و توطئه را کشف کنند، توطئه عظیمی است که بک بعد آن سرمایه هایی چون طالقانیها را از ملت گرفتن و ساقط کردن است، عرض کنم به هر زحمتی بود، به هر ذلتی بود خدا حفظش کند آقای صدر موجبات این اجتماع را فراهم کرد در منزل آقای بازرگان،  دکتر بهشتی، سحابی، احمد صدر حاج سید جوادی بود و …. شرح ماوقع را که حسین برای من نقل کرده بود و کیفیت ملاقات با پدرش و نگرانی از آنچه پیش آمده بود و خودم هم معلوماتی را که در این قضیه داشتم اضافه کردم و گفتم و مخصوصا اینرا که آقا گفته بود نوشته های دکتر شریعتی را می خوانید؟…..»

از طرف دیگر من چهل و هشت ساعت بعد از دیدار حسین با پدرش، به روال معمول ملاقاتی هم با خانه آقا شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی داشتم. صبح زود که از خانه بیرون آمدم رفتم آنجا بنا بود که به آنها ملاقات دهند، رفتم و خانم آقای رفسنجانی آمد و بچه ها یش آمدند و خبر سلامتی «آقای هاشمی رفسنجانی» را گرفتم و گفتم ملاقات چطور بود؟ گفتند خیلی خوب بود، گفتم چطور، طبعا می پرسیدم، پیغامی، چیزی…… آنها خودشان نقل کردند که دیداری غیر منتظره و متمایز از سایر دیدارها بود ، چقدر ملاقات کردید؟ گفتند دوران گذشته پنج دقیقه ملاقات می کردیم ولی این دفعه اینقدر ملاقات کردیم که حرفها یمان
تمام شد، بچه های هاشمی اظهار تعجب می کردند از اینکه دیدار یک دیدار خاصی بود ، پرسیدم آقای هاشمی رفسنجانی در سلول تنها نیستند؟ گفتند: آقای رفسنجانی، آقای منتظری، آقای طالقانی، آقای لاهوتی، آقای ربانی شیرازی، آقای انواری همدانی ( آقای مشکینی را هم گفتند ولی اشتباه می کردند و چند تن دیگر با هم هستند…. گفتند: « او یک طوری بود، یک حرفهائی میزد و به دخترها سفارشاتی میکرد: بچه ها اینروزها مواظب باشید سرراهتان عناصری نباشد شما را گمراه کند… ما مقصود اور انفهمیدیم ( این صحبتها را خانم رفسنجانی نقل می کرد}، فرداشب در آن جلسه که کو شش کردیم در منزل آقای بازرگان دهیم شرح ما وقع را گفتم و اضافه کردم که این یک توطئه است، (علی با بائی) از من سئوال شد که چه می فهمی؟

گفتم: هیولای کمونیسم را در آن زندان در بسته کوه ابو قیس کرده اند که اگر کمترین غفلتی شود رفتن اسلام و دین و روحانیت نهضت همان، و با ین ترتیب آقایان را پشیمان کرده اند و چون در این افراد احساسات ضد کمونیستی وجود دارد بعید نیست که از اینها بهره برداری کنند، حال ممکن است از اینها ندامت بگیرند، علیه کمونیستها اعلامیه بگیرند، علیه مجاهدین بگیرند من نمیدانم، (حالا هنگامیست که داستان اپور تو نیستها و کودتای داخلی مجاهدین مقارن با آنست)، خلاصه هیچ چیز نیست مگر یک توطئه، بجنبید! من به آقایان گفتم: وضع زندان در شدید ترین شرائط است ولی به این آقایان ملاقات می دهند با این فراخی و به ز ندانی دیگر شکنجه می دهند، زندانی دیگر خانواده اش از شهرستانها می آید، ساعتها جلوی در زندان می ایستد گردن کج انتظار می کشد و بی نتیجه برمی گردد، اما بیست نفر را برای ملاقات آقایان از قم و دیگر نقاط راه می دهند و همین امر عامل شکافی شده بین زندانیان – زندانیان میگویند:

چطور شده به اینها اینطور ملاقات می دهند، موقعیکه، خانواده ها بمان و فرزندانمان بدیدارما می آبند، چطور به آنها ملاقات نمی دهند، ما هم خجالت می کشیدیم چیزی در مورد این قضیه

بگوئیم، خود آقای طالقانی نباید بپذیرد که چنین ملاقاتی نماید، البته آنها در زندان نمیدانند تقسیم بندی و توطئه چگونه است و این سناریو چطور دارد پیاده میشود. ما آنچه در منزل آقای مهندس بازرگان دراین باره گفتیم به نتیجه ای نرسیدیم و نتیجه ای نگرفتیم. آقای صدر گفت: انشاءالله اینها اشتباه نمی کنند چون با هم هستند اشتباه نمی کنند، عرض کردم خیر، خطر همین است که با هم هستند و با هم بودنشان عامل اشتباهشان است. شهد الله آقای بهشتی ترس مرا و نگرانی مرا می فهمید پاسخ گفت: نگرانی و ارده، از این هفت هشت نفری که با هم جمع کرده اند، چهار پنج تاشون حساسیت فوق العاده ای نسبت به کمونیسم دارند و یک یک اسم برد کی وکی و کی، بعید نیست اینها دچار نگرانیهایی بشوند و اون توطئه در آقایان موثر بیفته وهمین. لیکن مجلس براه نیفتاد فقط بازهم بهشتی بود که رو به من کرد و گفت نگرانی شما وارد است بعقیدۂ تو پیشنهادت چیست چکار می شود کرد.




گفتم والله مسئله را آقایان جدی نگرفتند، اگر مسئله برای آقایان جدی بود و اون حساسیتی که در اون جوان پیدا شده بود که نکند یک توطئه ای باشد برای حتی پدر او، اون همه سوابق مبارزه وسیاست، طبعا گفتگو و چاره جو ئیمان را ادامه می دادیم و به نتایج مقابله هائی هم دست می یافتیم. گفت مثلا چی؟ گفتم طبیعی است، اشخاص میروند زندان می آیند بعضی آزاد می شوند، بعضی گرفتار، از طریق عوامل پلیس وغیره می شود به یک ترتیبی آقایان را از این توطئه آگاه کرد که آقا ساده نگیرید. این مجموعه حکایت می کند از اینکه این یک توطئه ای است که روی شما دارد پیاده می شود و اقدام جدی ترش اینست که شما آقایون در اینجا به انحاء وطرق ممکنه افشاء گری بکنید، اینها را بصورت نوشته و اعلامیه و گزارش و کتاب در بیاوریم. اصلا سیاست یعنی همین، اونها یک توطئه را بایک کتاب چهار صد صفحه ای به خورد جوانها دارند می دهند تا توجیه کنند و شکاف و پراکندگی بین مبارزین وجوانها بیاندازند، ما هم بهمین ترتیب باید مقابله بکنیم.

این نگرانی من، حرص و جوش خوردن من از ظرفیت جلسه خارج بود. بی نتیجه و سرد پراکنده شدیم. ارتباط با زندان قطع بود ولی جسته و گریخته خبر می رسید که در میان زندانیان اختلاف گو نا گونی بروز کرده، نمیدانم شاید پیش از این تاریخ بود، شب افطاری در منزل آقای درخشان در جنوب شهر بودیم، آقای غفوری هم آنجا بود، البته من بعد از افطار رفتم آنجا، بچه ها مژده دادند آقای آسید احمد کلانتر از زندان آزاد شده و خانه اش نزدیکه، بد نیست دیدنی از او بکنیم. شنیده بودیم «کلانتر» در این نوبت زندان و تبعیدش آتشها سوزانده و رژیم را مستأصل کرده، « آقای کلانتر» در حالیکه بچه های کوچکش از سر و کولش بالا میرفتند، در مجلس جلوس کرده بود و دیدار کنندگان را پذیرایی میکرد.

حرف در باره این سید بزرگوار زیاد دارم ولی همان رشته سخن را که آغاز کرده بودم اجازه دهید دنبال کنم. من از او در زندانهای گذشته وسواس و آبکشی مریض گونه ای بیاد داشتم، چنانکه برخوردی هم بین ما در یک وقتی پیش آمد. وقتی که آقای کلانتر داستان مقاومت و در گیریهای با عظمت و شکوهمند زندان را در مقابل پلیس که مانع نماز خواندن آنها شده بود نقل میکرد و آنجا که چهار نفر از زندانیان را از آن جمله شخص خود اورا بزیر هشت برده بودند و در حضور مأمورین رئیس جلاد زندان به آنها توهین و بی احترامی کرده بود و لباس آنان را حتی شورتشان را از تن کنده بود و هرهر خودش و مأمورینش این مردان مبارز را مسخره میکردند.

ما(علی بابائی) آنشب در حضورش سعی کردیم اصل ماوقع روایت را از زبان خودش بشنویم( آقای کلانتری) :

«….والله اونوقتی که ما را لخت کرده بودند تا حد مادرزاد، من نه تنها ناراحت نشدم، احساس شرم و کوچکی نکردم بلکه به وجد وشعف آمدم که دشمنان ما را خداوند به این درجه از حماقت و پستی و رذالت مبتلا کرده و به ما توفیق این درجه از مقاومت عطا فرموده». و اضافه کرد:«ما علیرغم چنین محدودیتها و ممنوعیتهایی، نماز را نگذاشتیم حتی برای یکبار در زندان تعطیل شود، بچه ها کتک خوردند وشکنجه شدند و مقاومت کردند و حتی نباید کتمان کرد که چپها نیز برای خاطر این هیبت این مقاومت دسته جمعی با آنکه اهل نماز نیستند به نماز می ایستادند».من در نحوه گذران او در زندان بیشتر اصرار کردم. او دریافت که من توجهم به همان قضیه نجس و پاکی و حالت وسواس اوست که قبلا در زندان روی داده، گفت:«آقا چه می گوئی درجنگ که دیگر این حرفها مطرح نیست همه با هم می خوردیم، نه تنها در خوردن در شکنجه و کتک وهمه چیز شریک بودیم». اینهمه زیبائی و آفرینش و اتحاد و مشت گره کرده را، توطئه ساواک چنانکه در بالا شمه ای اشاره رفت بعد از هشت ماه که توی زندان در بسته روی آقایان کار کرد به آنجا رساند که فتوی بدهند چون مشرک نجس است و کمونیستها مصادیق شرک، پس صاحبان آراء غیر از آنچه که ما از اسلام شناخته و تعریف می کنیم همان مشرکین و نجس العین اند و بر چهار فتوای دیگر که در پی این فتوی ضمیمه کرده بودند کاملا آشکار کردند که روی سخن آنها و فتوای آنان مجاهدین۔ خلق نیز هست».

به نظر میرسد با توضیحات آقای«علی بابائی» ابعاد توطئه کاملا روشن شده باشد. توطئه که دست ساواک وحتی«سیا» در طرح و انجام آن کاملا هویداست. این چنین زمینه سازی و برنامه ریزی تنها از مغز این جانیان ضد بشر برمی خیزد.

سناریو بدین ترتیب است، ابتدا روحانیون و فقهای مبارز سیاسی مذهبی را به انحاء مختلف زیر فشار و حتی شکنجه قرار میدهند و سپس آنان را در یک بند جمع کرده و سعی میکنند، بدون ارتباط آنها با خارج و پی بردن به ریشه های توطئه، در چنان جو ضد کمونیستی و بزرگ کردن خطر آن قرار دهند که بتدریج تضاد خود را با رژیم نسبت به تضاد با کمونیسم فراموش کرده و تمام نیروی خود را در جهت مقابله با انواع کمونیسم! متمرکز کنند و حتی از آنان در این مورداعلامیه وفتوی بگیرند. در مدتی که می بایست این توطئه انجام شود، از ورود و ارتباط هر فرد دیگری با این جمع جلوگیری میکنند حتی آیت الله طالقانی که در هیچیک از زندانهای گذشته اش از مأمورین خواهشی نمی نمود بتدریج نسبت به این توطئه آگاهی پیدا کرده و از آنها تقاضا میکند« طاهر احمدزاده» را نزد او بیاورند ولی ساواک که میدانسته اگر نفس آنها بهم بخورد توطئه شومش نقش بر آب میشود و آقایان متوجه توطئه ای که گام به گام در حال اجراست خواهند شد از اینکار خودداری میکند.

همچنانکه گفته شد آیت الله طالقانی نیز بعلت جو کلی جنبش و فشارهای همه جانبه و عواملی که در هنگام دستگیریش پدید آمد و همچنین زمینه سازیهای ماهرانه ساواک ، مدتی نا آگاهانه در این دام می افتد ولی بزودی به خود آمده و متوجه عمق توطئه می شود. از طرف دیگر زندانیان و افراد دیگری نیز که از بیرون و درون زندان متوجه این توطئه خطرناک می شوند سعی میکنند به وسائل گوناگون آقایان را خبر کنند و حتی یکی از زندانیان سابقه دار با شگرد خاصی خود را به بند آنها رسانده و جریان را می گوید و در نتیجه کل این فعل و انفعالات غیر ازآیت الله طالقانی، چند تن دیگر از فقها وروحانیون مبارز نیز متوجه شده و هشیارانه مانع انجام این توطئه میگردند؛ ولی متأسفانه عده ای دیگری همچنان مواضع خود را حفظ کرده و سرسختانه حتی بر علیه کسانی که آگاه شده اند، عکس العمل نشان میدهند. آیت الله طالقانی بدنبال آگاهی و پی بردن به این مسئله، در عین حال که خود این جریان بر تألمات روحی قلبیش می افزاید ولی به سرعت به  حرکت در آمده و به مقابله برمی خیزد؛ اما این بار نه از سوی رژیم بلکه از طرف کسانی که میخواهند همچنان متعصبانه و نا آگاهانه، نقش اجرائی توطئه را بعهده بگیرند زیر فشار و حمله بیسابقه ای قرار میگیرد. این فشارها و بایکوت آیت الله طالقانی توسط آن بدانجا می کشد که ایشان غمزده از کل این حوادث در خود فرو رفته وانزوا اختیار می کند و روز بروز در اثر این فشارهای روحی پژمرده تر میگردد ولی حتی این مقاومت منفی او نیز او را به سمیل«مقاومت» منتها در این زمینه تبدیل می کند. عده ای از به قول خود او«خوارج» گستاخانه به او می گویند:

«این تو بودی که جوانان ما را از راه بدر کردی!» « این تو بودی که جوانان ما را مارکسیست کردی!»، «تفسیرت از قرآن پر از غلط و انحرافی و التقاطی است و دیگر حق تفسیر نداری!».

این اهانت از طرف کسانی مطرح می شود که حتی علنا می گویند:« اگر کمونیستها بخواهند بقدرت برسند بردست شاه بوسه می زنیم!» و «اول باید حسابمان را با کمونیستها صاف کنیم و بعد امپریالیزم و استبداد!» و در چنان جوی است که هنگام اصرار بعضی از دوستان برای امامت ایشان در نماز جماعت، عده ای از همین آقایان به بهانه های مختلف از اقتداء به او سرباز می زنند و……

او زیر شدیدترین فشارها قرار می گیرد. این بار فشار از جانب دوستان دیروز همبند اوست و به قول آیت الله طالقانی، کسانی که روی پشت بام، عقب عقب رفته و به زیر افتاده اند». کسانی که برای شعله ورتر کردن جو زندان، با همکاری مامورین حتی بعضی از روحانیون جوان ناآگاه را آموزش داده و به بندهای دیگر میفرستند تا زندان پر از صفا و صمیمیت قبلی را بیش از پیش به یکپارچه آتش و کینه و دشمنی بین زندانیان مختلف تبدیل کنند: بدین ترتیب است که« آیت الله طالقانی» آزرده و افسرده خود را تنها می بینند و در تنهائی خود فرو می رود…….

توطئه همچنان ادامه می یابد و حتی عده ای از زندانیان که به گرایشات شدید ضد کمونیستی و ضد مجاهدین در زندان معروف بودند، بدون اینکه درخواست آزادی کنند و تعدادشان به حدود بیش از شصت نفر می رسید، از زندان آزاد می گردند، تا نا آگاهانه و بدون اینکه واقعا بدانند در چه دامی گرفتار شده اند، جو عمومی جامعه را همچون زندان در آورند. حتی عده ای از آنها فتواهای پنجگانه و توصیه های بعضی از زندانیان را چندین بار در زندان در برابر آنان تمرین می کنند تا هنگام آزادی بدون کم و کاست به دیگران نیز ابلاغ کنند. این نیروی ذخیره با این منطق بیرون می آید که اگر … کمونیستها (به اقتضای فتوای پنجگانه}سر کار بیایند ما دست شاه را می بوسیم! در حالیکه اصلا چنین چیزی در آن شرائط مطرح نبوده است، آنها به جای شعار نفی استبداد، استثمار واستعمار، اولین شعار خودرا «کوبیدن مارکسیستها» قرار می دهند، در حالیکه از نظر طالقانی و همفکران او، اول می بایست شر رژیم مستبد و وابسته به امپریالیزم را کم کرد، بعد وابستگی را قطع نمود و سپس با کمونیستها روبرو شد. زیرا اگر واقعا این دو مورد عملی شود، دیگر مجالی برای رشد مارکسیسم و کمونیسم باقی نخواهد ماند…..

«آیت الله طالقانی» در چنین حالت روحی مدتها در زندان باقی می ماند و در این بین بار دیگر مأمورین ساواک که با مقاومت ایشان روبرو شده بودند مراسم «دادگاه فرمایشی» به راه انداخته و از او می خواهند وکیلی برای خود انتخاب کند و بعد از چند پرده خیمه شب بازی او را به جرم «مقاومت» همه جانبه اش به ده سال زندان محکوم میکنند…..

منبع: طالقانی و تاریخ، بهرام افراسیابی، سعید دهقان،انتشارات فرزانه، تهران، ۱۳۵۹.

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.