خاطرات مبارزه و زندان جلال رفیع/ قسمت دوم

«صمد علیپور، همسلولی مارکسیست من، معمولاً از من می خواست که آواز بخوانم تا رنج شکنجه و سلول کاهش یابد. من هم تصنیف معروف مرغ سحر را برایش می خواندم. یک روز خبر فوت “چوئن لای” نخست وزیر چین کمونیست و مدتی بعد خبر مرگ “مائو” رهبر چین رسید. یک حالت اندوه در فضای سلول احساس می شد. صمد گفت مرغ سحر را بخوان. من برای این که از اندوه بیرون بیارمش، این گونه خواندم:
مرغ پکن!/ ناله سر کن،/ داغ مرا تازه تر کن/ مرغ مسلّح(!) ز درون قفس در آ،/نغمه پیکار پرولتاریا سرا،/ وزنفسی عرصه این حزب توده(!) را پر شرر کن،/ ما را خر کن!…

خاطرات  کمیته مشترک ضدخرابکاری هاشمی رفسنجانی/ گفتگو از جلال رفیع

یادم هست که آن شب لباس روحانیت نداشتید.بله وقتی که وارد می‌شدیم لباس را از زندانی می‌گرفتند. البته اوایل به این صورت نبود و ما را با لباس می‌بردند در زندان، ولی اواخر که می‌خواستند بدرفتاری کنند، لباسهایمان را می‌گرفتند و لباس زندان را به ما می‌پوشاندند. از این لباس‌های کهنه زندانی و یک چیزهایی