زندان قصر، دادگاه ژیان پناه و داستان تجاوز به زندانیان سیاسی/ همنشین بهار

از زندان قصر که برخرابه های کاخهای قاجاری بنا شد و رضا شاه آنرا در آذر ۱۳۰۸ گشود، دیگر اثری نیست و جز صدای کلاغها و سارهای درختان کاجش، چیزی از آن نمانده و باغ موزه جایش را گرفته است…
زندان قصر اکنون وجود خارجی ندارد و از دادگاه قاسم ژیان پناه که دادگاه من و شما، نیز بود، سالها گذشته و خود وی که از جمله به اتهام تجاوز به زندانیان سیاسی تیرباران شد، صدها کفن پوسانده است. شماری از کسانی هم که در آن به اصطلاح محکمه حضور داشتند، سر بر خاک نهاده اند…

شبِ یَلدا و انقلابِ زمستانی(۳)

شب یَلدا در تهران قدیم با میوه‌های تازه فصل پاییز، میوه‌های خشک شده تابستان، آجیل مخصوص، شیرینی و هندوانه به صبح می‌رسید. همه در منزل بزرگتر خانواده و نزد مادر و پدر جمع می‌شدند. فردای شب یَلدا سعی می‌کردند کار خطایی از آنها سر نزند و آن روز جزو تعطیلات عمومی به‌حساب می‌آمد. تهرانی‌های قدیم شب چله با گردآمدن دور آتش و رقص و پایکوبی این شب را جشن می‌گرفتند. آنگاه سفره‌ای فراخ و گشاده می‌‌انداختند که روی آن آتشدان، عطردان و خوراکی‌های گوناگون ازجمله نان، شیرینی، حلوا و گوشت قربانی بود…

شبِ یَلدا و انقلابِ زمستانی(۱)

در شب یَلدا مردم ایران گرد هم جمع می‌شدند. سفره شب یَلدا، «میَزد» Myazd نام داشت. کنار آن، آتشدان و عطردان، همچنین میوه‌های تر و خشک، و آجیل یا به اصطلاح زرتشتیان، «لُرک» Lork می‌گذاشتند. کشمش، گردو، بادام، قیسی، برگه زردآلو یا برگه گلابی، جوز قند، انجیر، خرما و میوه بخصوص انار و هندوانه و سیب، در سفره روی کرسی می‌چیدند تا شب چله را از سر بگذرانند، اگر برف آمده بود، برف و شیره هم می‌خوردند. دل‌ها خوش بود. همه شعر و ترانه می‌خواندند و با شادی و پایکوبی و گفتگو از پس بلندترین شب سال(یعنی از پس سخت‌ترین مصیبت‌ها) برمی‌آمدند…

خاطرات خانه زندگان

خاطراتِ خانه زندگان (قسمت اوّل) من پیش و بعد از انقلاب زندانی سیاسی بودم. البتّه دستگیری‌ام در رابطه با هیچ گروه و حزب و سازمانی نبود و هم پرونده نداشته‌ام. در زمان شاه در خمین و خوانسار و اهواز و تهران (کمیته مشترک، قصر، اوین) و مشهد (در وکیل آباد و یکی دو جای دیگر)

کتابشناسی زندان و زندانیان دوره پهلوی

دردآور است که حدیث ِ زندان و زندانی، بخش عمده ای از تاریخ کشور ما را ‏تشکیل می‌دهد، امّا این واقعّیت نشانگر این هم هست که جامعه ما ُمرداب ‏نیست، رودِ خروشانی است که سکوت و سکون در آن راه ندارد و سنگ ‏انداختن ها نمی‌تواند راهش را سّد کند.‏ فهرست (البته ناقصِ) زیر لیست