ندامت نامه نویسی و گروه سپاس در دوره پهلوی/ ا- روایت حبیب الله عسگراولادی مسلمان
روز ۱۵بهمن۱۳۵۵ تلویزیون حکومتی شاه با پخش برنامه‌ای تحت عنوان «عفو ۶۶زندانی ضدامنیتی به‌مناسبت سالروز رفع‌خطر از ذات ملوکانه!»؛ جلسه زندانیان‌سیاسی نادمی را نشان‌داد که از شاه تقاضای عفو می‌کردند، پس از سخنرانی نمایندگانی از این جمع، جملگی برخاسته و باصدای‌بلند سه‌بار فریاد «شاهنشاها سپاس!» سردادند و به‌این‌وسیله باگذشته‌خود به‌عنوان زندانی سیاسی علیه نظام شاه، خط‌فاصله کشیده و با ابرازندامت و انزجار نسبت به‌آن، جسم خودرا از زندان‌های شاه بیرون کشیدند.
دو روایت صفر خان(صفر قهرمانی) از زندانیان گروه انقلابی ابوذر نهاوند

واپسین دیدار اعدامی ها با صفرخان در زندان هرعکس العمل انسانی و طبیعی زندانیان، جرم نابخشودنی بود . دادن جوراب و یا بک زیر پیراهن به رفقائی که از سرما میلرزیدند تا دادن بک مسکن و دارویی که میتوانست چند لحظه ای از شدت درد زندانی بکاهد، با شدیدترین شکنجه ها… پاسخ داده می شد.

به یاد آن دوست، آن هم‌بند
سال ۱۴۵۴ بود که ساواک چند زن جوان را از کمیته ی مشترک ضد«خرابکاری» به بند زنان سیاسی در زندان قصر فرستاد. زنانی که سخت شکنجه شده‌بودند و هنوز زخم شلاق را به پاهای خود داشتند. آن سال اوج اختناق سیاسی در کشور بود و دامنه‌ی بگیر و ببند ساواک گسترده تر از هر زمان دیگری. دیگر در شکنجه‌گاه‌های اوین و کمیته‌ی مشترک جا برای نگه‌داری زندانیان نبود. آن ها را پیش از بهبود زخم شکنجه روانه‌ی بندهای عمومی در زندان قصر می‌کردند. معصومه شادمانی(کبیری)، حلیمه خراسانی و عفت موسوی از جمله‌ی این دسته از زنان بودند.
صلیب سرخی​ها

از اواسط سال ۵۶ نشانه​ هایی از تغییر و تحول سیاسی در جامعه به چشم می​خورد، اما نه به چشم من که در زندان بودم. در آمریکا کارتر به ریاست جمهوری رسیده بود و مسئله حقوق بشر در کشورهایی چون ایران را مطرح می​کرد. هویدا پس از چهارده سال از مقام نخست وزیری برکنار شد و

خاطرات محمد علی عمویی از دکتر سحابی
یکی از روزهایی که ما در زندان شماره ۳ قصر بودیم و زندانی‌های سیاسی همه در آنجا بودند از زندان مجاور ما که شماره ۴ بود صدایی شنیدیم که نمایشگر این بود که سیاسی‌های تازه‌ای در زندان هستند، هویتشان چه بود، با سرود ایران برای ما مشخص شد که چه کسانی هستند.
‌خاطرات خانه زندگان (قسمت سوّم) وقتی آدمی به دیدار خویشتن می‌رود
در بخش پیش با اشاره به دیدار با دکتر علی شریعتی و...، از نامه وی به فرزندش احسان نوشتم. نامه شورانگیزی که ظاهراً حرف بود امّا حرف هایی که خود زدنش عمل است. من اگرچه در تکثیر آن نامه بحث انگیز، بی‌نقش نبودم ولی پیام و صداقت نهفته در آن بود که راه گشود و چونان نسیم به هر کوی و برزن رسید.
گشت و گذاری در زندان قصر با محمدعلی عمویی
در زندان شماره دو باز شد و یکی رفت داخل که ۱۵ سالی مهمان قصر بود، ۲۴ سالی محبوس دوره پهلوی و البته با احتساب ۱۳ سال زندان پس از انقلاب، ۳۷ سالی زندانی بود؛ مامور زندان در دفتر نام این عضو زندانی سازمان افسران حزب توده ایران را نوشت: «محمدعلی عمویی».
افراد زیادی در زندان قصر شهید شدند
از جمله کسانی که همزمان با من در زندان قصر بودند سیدمحسن طاهری، حسن آقای تهرانی و آقای جعفری بودند، به عبارتی افرادی که متعلق به حزب نهضت آزادی و جبهۀ ملی بودند. از دیگر کسانی که در آن زمان درزندان بودند، نقره چی بود که دو دهنه مغازه دم در بازار طلا و نقره فروشی داشت. تعداد زیادی روحانی، آقای محتشمی، آقای انصاف‏گو و عده‏ای از افرادی که در چاپخانه‏ ها کار می‏کردند و اعلامیه کاپیتولاسیون را امضا کرده بودند هم در قصر بودند.
گلدان ما

از روزهای اول سال ۵۴ در سلول انفرادی اوین بودم. پایان محکومیت من اواسط ۵۵ بود. درست یادم نیست چند ماه مانده به پایان محکومیت یا به اصطلاح خودمان تبدیل شدن به «گلابی»، به سلولی عمومی راه یافتم. از آغاز دستگیریم در اوایل سال ۵۰، بس که به این سلول انفرادی و آن سلول در

آخرین دیدار با وحید

برای دستگیر کردن وحید همه اعضاء خانواده ما زیر نظر بودند. بعد از دستگیری من و پدرم، برادرها و دایی​ ام را دستگیر کردند. فقط مادرم بیرون مانده بود و مرتب می​ آمد پشت در کمیته و می​ گفت، «منم دستگیر کنین!» روزی که بعد از چهار ماه داشتند پدرم را آزاد می​ کردند، بازجوها جلوی ما به او گفتند، «حتما وحید با تو تماس می​گیره. بهش بگو خواهر و برادرهاش رو اینقدر تو زندون نگه​ می​ داریم تا بپوسند، یا خودش رو معرفی کنه!»